بایگانی مطالب خواندنی  جالب..
بایگانی مطالب خواندنی  جالب..

بایگانی مطالب خواندنی جالب..

( ماجرای خریدو فروش فیلم وآپاراد نیکی در میدان گمرگ تهران )

  ماجرای خریدو فروش فیلم وآپارات در میدان گمرگ تهران )


نیکی بعد چند روز که تعطیل بود به سرکار خود به اداره رفت همچنان مشغول کار بود سعی می کرد بعد ساعات اداری فعالیت کند  همچنان می رفت میدان گمرک ساعت دست دوم تمیز سالم می خریدبه فامیل یا تو اداره به همکاراش  می فروخت یکروز که درمیدان کمرگ گشت می زد یک آپارات که فیلم هشت میلی متری کارتونی  پخش می کردباصدای فارسی رنگی  بنام پیترپان  نگاه کرد دید خیلی جالبه  خوشش آمد خرید  از  فروشنده  کارکردن ورا اندازی آپارات بافیلم یاد گرفت آوردخونه به  بچه هاش گفت بیایید بشینید برایتان فیلم کارتونی آوردم ببینیدآپارات راآماده کرد فیلم راجا انداخت  روبه دیوار گچی سفید اطاق  با تصویر بزرگ فیلم کارتونی رنگی بسار جالب ودیدنی بچه هاخیلی خوششون آمد خوشحال شده بودند می گغتند دوباره روشن کند.    تلوزیون سیاه سفید داشتند ولی این هم رنگی هم بزرگ نشان می دادبرای بچه ها ونیکی هم جالب بودخلاصه از اون به بعد هر زمان نیکی ازگمرگ که مسیرش برای رفتن به خونش بودبه دنبال فیلم برای آپارات می گشت تا  بخرد اوایل انقلاب سینماهازیاد فیلم نداشتند اگرهم بود فیلم های جنگی خانوادگی بود کم کم آپارات زیاد شد فیلم های تک حلقه ای خارجی که خلاصه شده از فیلم سه ساعته  بود باکیفیت بسیار عالی  دوبله به فارسی  رواج داشت همان آپارات باعث شد نیکی صاحب حلقه های زیادی ازفیلم های آپاراط باشه ودستگاه آپارات قدیمی رافروخت     وجدیترین آپارات بنام المو خرید جالب آنکه به خاطر اینکه بعضی  از فیلمها رامی خرید کیفیت خوبی نداشت یا برای بچه ها خوب نبود  کیف سام سونتی خریه بود با خودش همراه بودتا اگه فیلم خوب دید تعویض کند آن موقع آپارات وفیلم خرید فروشش رونق زیادی گرفته بود چند تا دکه درهمان میدان گمرگ کارشان تعویض فیلم وآپارات فروشی بودهمه فروشنده های فیلم آپارات نیکی را بنام  پیش آمدمی شناختند بدلیل اینکه نیکی تا میرفت پیشه هرکدام از فروشنده ها ی آپارات شوخی می کرد می گفت پیش میاد پیش آمده دیگه معروف شده بود به  پیش آمد  تا نیکی را می دیدند  می گفتند پیش آمد فیلم چی دا ری نگاه می کردن یا می خردند یا تعو یض می کردند. دیگه نیکی خریدو فروش ساعت را انجام نمی دادفقط فیل وآپارات هم می خریدمی فروخت تا اینکه یکی از دوست های نیکی به نام آقا رضا کارش تعمیر آپارات بود روی چارچرخه چوبی کنار خیابان میدان گمرگ  به نیکی پیشنهاد می ده که بیاباهم یک مغازه اجار کنیم من تعمیرات وفروش آپارات  انجام می دهم شماهم خریدوفروش فیلم اجاره راشریکی می پردازیم زمانیکه شما سرکارید من هستم شماهم بعازظهرها می آیی نیکی فکرمی کند خوبه همیشه ساعت دو به بعد بیکاره قبول می کند.

 یک مغازه  حوالی میدان گمرگ تقریبا پانزده متری اجاره می کنندبا میز و  یترین  آقا رضا لوازم تعمیرات جندتا آپارات  نیگی هم مقدار زیادی فیلم توخونش

داشت جمع می کند می برد مغازه  لیست می کند می چیند تو ویترین روز جمعه بود نیکی تعطیل بود تاشب دوسه تافیلم کارتونی دی ویست فوتی وفیلم تک حلقه ای

چهارصدفوتی  می فروشه یکی دوتا هم تعویض می کنه برای اولین روز شروع به کارخوب بود توخونه تعریف میکند که جای مغازه خوبه اولین روزش فروش داشتم  خانم نیکی که این حرفها برایش مهم نبود حیچ وقت نه تشویق کند نه اهمیتی براش داشت فقط لوازم خونه یا لوازم خوراکی لیست میداد آمدنی بخر بیاریادت نره ها.

 ازفردای آن روزبعاز اتمام کار  می رفت مغازه تاهشت شب می رفت خونه بچه های نیکی کوچک بودن  درآمدش هم خوبه بود رازی بود ولی مواقه ای از دست همسرش  ناراحت بودبا تمام این کارها دل خوشی نداشت به نیکی  فشار می آورد اعصابش راخراب می کرد

  کم کم کار پیش میرفت تااینکه نیکی  تصمیم گرفت یک سری از فیلمها ی  چهار حلقه ای گران قیمت را به اجار بگذاردکه بعضی از بسیجی ها برای نمایش در محل   تجمع شان برای جوانهای بسیجی پخش کنندچند باری پرسیده بودند ولی قیمتش زیاد بود می ترسید اجاره بده ولی بادوست تانش مشورت کرد باهم سرمای گذاری 

کردند چند سری از فیلم های انقلابی وجنگی  وآپارات خوب (پرژکتور) تهیه کردنداگر آپارات هم خواستند اجاره بدهند مبلغی  ودیعه (پول پیش) باکارت شناسایی به عنوان ضمانت از مشتری می گرفنتد.

که در صورت هرگونه خرابی در فیلم ها یا آپارات ایجاد بشه خسارت دریافت کنند زمان تحویل دادن فیلم ها وآپارات با مشتری قرارداد نوشته و چک میکردند تحویل مشتری می دادند امضاءمی گرفتند که  سالم تحویل  گرفت است مبلغ دریافتی از اجاره ها را جدا حساب وباهم تقسیم میکردندخوب پیش می رفت البته مشگلاتی هم داشت.

 دومین سال همکاری نیکی بادوستاش بود یک ماه نیم مانده بود به عید که سال تمدید قرارداد بود آقارضا گفت مالک گفته سر سال مغازه را تخلیه کنید  پسر خودم

می خواد لوازم  مو تور سیگلت بفروشه نیکی شرکا دیگه باید کم کم لوازم ها را بفروشند چون  توافق نشدباهم کار کنند  چند روزی گذشت آقارضا ارتشی گفت

سهم من را شما بردارید حساب کنید من  زود تر میرم  آقارضا تعمیر کار گغت نمیشه ما همه باهم باید بفروشیم بعد تقسیم کنیم  نیکی پیش نهاد داد که بیاید کل فیلمها وآپارادهارا حدودا قیمتش را دربیاریم باهم  قوام کنیم هرکه بیشتر خرید میدیم به اون اگر آقا رضا تعمیر کار خرید مادوتا باهم پولمان را می گیریم  می رویم

اگه نیکی خریدشما دوتا همین جا تا عید کار کنید عید تخلیه کنید .  باهم تمام فیلمها را به قیمت حدودی ارزش داشت نوشتند تقریبا نزدیکه سیصد هزار تومان

شد آقا رضا تعمیر کار گفت من سیصدبیست  هزار می خرم آقارضا فری معروف بودگفت منسهم خودم را خیر میدم به هرکه خرید نیکی گفت من سیصدو سی هزار می خرم دونفر به سیصد سی هزلر تومان خیر دادند فروختن به نیکی  به شرطی که تاآخر سال پایان قرارداد نیکی کم کم فیلم هایش را بفروشد یا اجاره بدهد پایان سال الباقی فیلم هایش را باخودش ببره  حساب کتاب کردند پول آقارضا فری را پرداخت کردندلوازم های شخصی اش را جع کرد با خوشی باهم حلالیت خواستند رفت سهم پول فیلمهای آقا رضاهم نیکی حساب کرد تصفیه کرد دیگه تا زمان تخلیه باهم حسابی نداشتند فیلم های نیکی مشخص وصورت جلسه شده بود اگر هم کرایه میداد  درآمدش برای خودش بود .حدود یک ماه مانده بود تا مغازه را تحویل مالک بدهند. درمدت یک ماه باقی مانده نیکی از اجاره فیلمها تقریبا نصف قیمت تش را درآورد .

برایش خوب بود تا اینکه موقع تخلی رسید نیکی بابت اجاره آخرین ماه سال قرارداد اجاره مغازه وخورده حساب باآقارضا تصفیه کرد  فیلم ها یش  وکلیه  لوازم هایش جمع کرد  چون اجاره مغازه به نام آقا رضا نوشته شده .طرف حساب آقا رضا بود باخوشی وتبریک عید خداحافظی لوازم هایش رابرد خونش آنموقع ها خونه نیکی رفت وآمد فامیل زیاد بود مخصوصا ازفامیل های همسر نیکی که مهمانی می آمدن بچه هایشان خیلی ودست داشتند فیلم ببینند همسر نیکی برای بار سوم هم حامله شد

وپسر سوم هم بدنیا آمد .نیکی دیکه بچه نوزاد داشت  مخارجش زیاد تر شده بود وخونه اش هم تعمیرات نیاز داشت باید طلاش کند درآمدش رابیشتر کند بعداز

 تعطیلات عید کمکم به فکر کارافتادتعدادی از فیلم های فروشی که داشت داخل کیف دستی گذاشت باخود برد بازارچه سید اساعیل خیا بان مولوی شنیده بودمرکز بورس فیلم وآپارات است  رفت بازارچه بعضی از آنها نیکی را می شناختند باآنها درباره اینکه مغازه را درمیدان گمرگ تخلیه کردند توضع دادوگفت فیلم برای فروش 

برای فروش دارم  تعدادی مغازه و دکه های کوچک فیلم وآپارات فروش بودندکم کم باآنها آشنا شد بغضی هاشون نیکی رابه عنوان پیش آمد می شناختند .چندروزی بعاز ظهر که ازاداره تعطیل می شدمی  رفت بازارچه سیداسماعیل کم بیش خرید وفروش می کرد تااینکه باکمک یکی ازدوستانش که در بازارچه مغازه فروش فیلم وآپارات داشت یک دکه حدودا سه متری در وصط بازارچه برای خریدن به نیکی پیشنهاد داد رفتند نیکی دید گفت خوبه بافروشده هما هنگ کردند سندش اوقافی بود بایک فولنامه ودوشاهد مشگلی نداشت معامله کرد پول نقد داد کلید را تحویل کرفت دکه داخلش قفسه بندی آهنی داشت یک ویترین کوچک متحرک زمانی که درب را میبندی ویترین رابه سمت داخل می بری تا کرکره را قفل  کنبد   نیکی دکه را تویل گرفت کرکره را پایین کشیدیک قفل نو خرید زد رفت . دو روز بعد روزتعطیلی بود  

یکسری ازلوازمها وتعدادی فیلم آپارات ویکدستگاه آپارات  برای شرع به کار به دکه می آورد شروع  می کندبرای تمیز کردن  کم کم به چیدن فیلمها در قفسه ها   

 خودرا سرگرم می کند ظهر می شود برای برای ناهارهمسایه ها میگن داخل بازاربزرک که نزدیک بود آشپز خونه  خوبی هست قیمت هم مناسبه برو امتهان کن   نیکی 

می رود آشپز خونه می بینه وافعا غذای خوبی داره ناهارش را می خوره برمی گرده بازارچه  تا مدتی  فقط بعااز ظهر ها از اداره می آمد مغازه باز می کرد بعد نبود کم وبیش

درآمد داشت ولی زیاد مواقع مغازه بسته بود.

  جالب اینکه  داخل بازارچه پاکبنگ برای پارک ماشین هم بود با ماشین مستقیم می رفت پارکینگ پارک می کرد  لوازم  مربوط به مغازه را از پارکینگ پشت ماشین برمی داشت می برد درب مغازه شب ها بعضی وقتها تا ساعت هفت  یا هشت شب  تعطیل می کرد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد