- 6 مهٔ 2016 - 17 اردیبهشت 1395
مادر لی ریکبی، سرباز بریتانیایی که چند سال پیش در خیابانی در لندن به قتل رسید، میگوید از زمان مرگ پسرش هر روز در ناحیه سینه درد دارد. چرا داغداری روی برخی افراد چنین تاثیری دارد؟
وقتی شیرا شیلر پسر ۱۰ ساله خود مکس را ناگهان به خاطر نارسایی قلبی از دست داد علاوه بر غصه خوردن به عوارض جسمی مثل درد قفسه سینه دچار شد.
او می گوید: "مثل این است که چیزی روی سینه شما نشسته است. مثل اینکه دستی قلب شما را میفشارد. روزهایی که حالم خوب نیست احساس میکنم نمیتوانم نفس بکشم."
او تنها کسی نیست که چنین دردی احساس می کند. لین ریگبی ۴۹ ساله که پسرش لی در سال ۲۰۱۳ در جنوب شرقی لندن به قتل رسید، به بی بی سی گفت: "من هر روز در ناحیه سینه احساس درد میکنم و این درد هیچگاه قطع نمیشود."
کلماتی مثل "دلشکستگی"، "درد" و "زجر" معمولا برای توصیف فشارهای عاطفی شدید به کار میروند اما کسانی که دچار اندوه شدید میشوند میگویند غصه را در شکل دردهای جسمانی تجربه میکنند.
به گفته انجمن روانشناسی بریتانیا دل درد شدید، تپش شدید قلب، لرزش اندامها، زنده شدن خاطرات گذشته و حساسیت شدید به سرو صدا از جمله پیامدهای جسمانی داغداری است ولی این عوارض جسمانی در همه یکسان نیست و مردم از نظر احساسی و عاطفی در غم از دست دادن عزیرانشان، واکنشهای مختلفی نشان میدهند.
باربارا وانت، گوینده و مجری تلوزیون، به یاد میآورد که پس از مرگ شوهرش نیک کلارک، از مجریان بیبیسی، در سال ۲۰۰۶، در ناحیه شکم درد شدیدی احساس میکرد. او می گوید: "خیلی سنگین بود، مثل یک وزنه سنگین و مثل یک عفونت گوارشی بود."
باربارا وانت که اکنون مدیر یک نهاد خیریه به نام "وینستونز ویش" است که به کودکان داغدار کمک میکند، میگوید دو سال از غذا خوردن لذت نمیبرد و هیچگاه احساس گرسنگی نمیکرد:
"به حدی لاغر شده بودم که دیگران از ظاهر من میترسیدند." صدایش مثل جیغ کلاغ شده بود و پزشکان به او گفتند این عارضه، شوکی است که به جسم او وارد شده است.
دانشوران از مدت ها پیش متوجه شده بودند که غم و غصه شدید علاوه بر عوارض روحی پیامدهای عاطفی نیز دارد.
آزمایشهای پژوهشگران در دانشگاه لس آنجلس نشان داده است که بخشی از قشر مغز به نام کورتکس قدامی سینگولیت، دردهای جسمی را کنترل میکند، در عین حال مسئول دریافت و پردازش دردهای عاطلفی است.
احساس درد در قفسه سینه عارضه شایعی است. الکس لیون استاد دانشگاه پزشکی و متخصص قلب و عروق می گوید: "تعدادی از بیماران من پس از یک دوره دشوار عاطفی به درد و یا تپش قلب مبتلا شدند."
این حالت که معمولا "عارضه دلشکستگی" نامیده میشود با عنوان کاردیومیوپاتی (اختلال ماهیچه قلب) تاکوتسوبو یا کاردیومیوپاتی ناشی از استرس شناخته میشود. به گفته بنیاد بیماریهای قلبی بریتانیا این حالت معمولا پس از یک دوره استرس عاطفی و یا جسمی شدید روی می دهد: "عضلات قلب به ناگهان ضعیف میشوند و یکی از حفرههای قلب تغییر شکل پیدا میکند."
تخمین زده میشود که در بریتانیا هر ساله از هر یک میلیون نفر، صد نفر دچار این عارضه میشوند. تحقیقاتی که امپریال کالج لندن انجام داده نشان میدهد بروز این حالت ممکن است واکنش طبیعی برای حفاظت قلب در برابر افزایش تولید آدرنالین باشد که معمولا در حالت شوک و یا اندوه شدید اتفاق میافتد.
از دست دادن عزیران در عین حال فرد داغدار را در برابر عفونت آسیبپذیر میکند. پژوهشی در دانشگاه بیرمنگهام نشان داده که در افراد داغدار و بخصوص افراد سالخورده ممکن است کارکرد نوتروفیلها را مختل کنند. نوتروفیل پر شمارترین نوع گلبول سفید است که در مقابله با باکتریها و پیشگیری از بیماریهایی مثل عفونت ریه نقش مهمی دارد.
شاید این نکته بتواند توضیح دهد چرا در برخی موارد زوجهای سالخورده به فاصله کوتاهی از یکدیگر فوت میکنند، یک نمونه برجسته آن مرگ مارجی و کلیفورد هارتلند، زوج سالخورده ساکن شهر کاونتری بود که در سال ۲۰۱۴ در هفتاد و ششمین سالگرد ازدواج خود به فاصله ۱۴ ساعت از یکدیگر درگذشتند. در همان سال زوج دیگری به نام دان و مکسین سیمپسونز در کالیفرنیا که ۶۲ سال با هم زندگی کرده بودند به فاصله ۴ ساعت از یکدیگر در یک تختخواب و در حالی که در ساعات آخر زندگی دستهای یکدیگر را گرفته بودند، در گذشتند.
آنا فیلیپس پروفسور طب رفتاری در دانشگاه بیرمنگهام و سرپرست تحقیقات در باره نوتروفیلها میگوید: "مردم اصطلاحا میگویند که دلشکستگی شدید باعث مرگ میشود. ما ترجیح میدهیم بگوییم که این افراد تحت تاثیر تغییرات سیستم ایمنی میمیرند."
پژوهش ویلیامز و دیگران نیز نشان میدهد واکسن در افرادی که در یک سال اخیر داغدار بودهاند، پادتن کمتری تولید میکند.
ولی با وجود حجم پژوهشها و دانش پزشکی موجود در مورد رابطه غصه و نارحتیهای جسمی، بروز این عوارض برای خود افراد داغدار کاملا غیرمترقبه است. جسیکا میچل از مسئولان یک بنیاد خیریه که به افراد داغدار کمک میکند میگوید: "گاهی اوقات مردم از تغییر در وضعیت جسمی خود به شدت تعجب کرده و احساس میکنند مریض شدهاند."
افرادی که با این بنیاد خیریه تماس میگیرند معمولا از خستگی ممتد، بیخوابی، سردرد، تغییر در اشتها، تغییر در سیکل عادت ماهانه شکایت کرده و احساس میکنند زودتر از گذشته مریض میشوند. جسیکا میچل میافزاید: "از این موارد دریافتهایم که غصه خوردن و داغداری از نظر جسمی نیز به افراد فشار زیادی میآورد و این فشار فقط در ذهن و روح احساس نمیشود."
شیرا شیلر به یاد میآورد پس از مرگ پسرش به خود یادآوری میکرد که دیوانه نشده و احساس درد شکم او واقعی است:
"من و همسرم در مورد پیامدهای جسمی دوران داغداری صحبت میکردیم و متوجه شدیم که هر دوی ما درد مشابهی داریم."
شیرا شیلر میافزاید درک نکردن این موارد نشان میدهد که جامعه حاضر نیست در مورد داغ از دست دادن عزیران با صراحت حرف بزند:
"این هنوز هم تابوی بزرگی است. مردم حوصله ندارند درد دل و ناراحتی شما را بشنوند."
سلام. می گویند «گوتفرید لایبنیتس» (۱)، فیلسوف و ریاضیدان بزرگ آلمانی، و از بازیگران صحنۀ سیاست آلمان و اروپا در قرنِ پُر تحوّل هفدهم میلادی، گفته است: «همیشه ما باید خودمان را با دنیا سازگار کنیم، چون دنیا خودش را با ما سازگار نخواهد کرد.(۲)» آیا این حرفِ «لایبنیتس» در مفهوم به این حرف «مسعود سعد سلمان» (۳)، شاعر بزرگ قرن پنجم هجری، شباهت دارد، که می گوید: «اگر زمانه [با تو] نسازد، تو با زمانه بساز»؟ آیا کلمۀ «دنیا» در ذهن آن فیلسوف آلمانی همان معنایی را دارد که کلمۀ «زمانه» در ذهن این شاعر ایرانی؟
امروز، خیلی از مردم در شِکوه و دادخواهی از «دنیا» و «زمانه» با صفتهایی یاد می کنند که در معنی تقریباً یا کاملاً یکسان است. این نمونه ها را از نوشته های اینترنی گرفته ام: «زمانه خراب است»، «دنیا خراب شده است»؛ «دنیای پلید»، «زمانۀ کثیف»؛ «عجب دنیای بی رحمی!»، «عجب زمانۀ بدی شده است!»؛ «این دنیای ستمگر»، «در این زمانۀ نامرد»؛ «با این دنیای لعنتی»، «از دست این زمانۀ لاکردار!»
البتّه شما تعریف کلمۀ «دنیا» را از «فرهنگ فارسی معین» بپرسید، می گوید: «دنیا : – (یک) جهانی که در آن هستیم؛ عالم مادّی؛ این جهان، عالمِ حاضر در مقابل آخرت، عقبی. (دو) کرۀ زمین. (سه) در تصوّف چیزی است که انسان را از خدا باز دارد.»
از «لغتنامۀ دهخدا» هم بپرسید، همینها را می گوید، به اضافۀ چیزهایی که یا قوطیهاش در دکّۀ عطّاری زبان فارسی خالی شده است، یا هیچوقت قوطی نداشته است (۴)، یا حفظ عفّت کلام آنها را «ناگفتنی» می کند. «زمانه» را هم در تعریف با «زمان» به معنی «روزگار» و «دهر» یکی دانسته اند
. امّا همۀ فارسی زبانها، چه برزگرها و چرخ ریسهای بیسواد «زحمت آباد»، چه «بحرالعلوم»ها و «ذی فنون»های «رحمت آباد» (۵)، می دانند که «دنیا» و «زمانه» معنیهای دیگری دارد که از اینها خیلی مهمّ تر است.
من بندۀ حقّ نمی خواهم بگویم که ما، مثل خیلی چیزهای دیگر «دنیا»ی امروز، یک لغتنامۀ جامع و صحیح و دقیق و سالم هم نداریم! نه خیر، داریم، همه چیز داریم، و از لطف و مرحمت خدا، خوبش را هم داریم. امّا این انگلیسها که صدها جور لغتنامه دارند، در یکی از آنها که مخصوص زبان آموزان خارجی است، و اعتبار تاریخی دانشگاه آکسفورد انگلستان پشتوانۀ دقّت و صحّت آن است، برای کلمۀ «ورلد» (world)، که در فارسی به ش می گوییم «دنیا» یا «جهان» سه تا «معنی» یا «تعریف» اصلی داده است، که در لغتنامه های فارسی پیدا نمی شود، از این قرار:
یک - «کرۀ زمین با همۀ مملکتهای آن و همۀ مردمانی که در آن مملکتها زندگی می کنند. ۲- همۀ مردم و جامعه های کرۀ زمین. ۳- زندگی فرد و آنچه به زندگی او وابسته است.» و البتّه در یک لغتنامۀ جامع و معتبر اینترنتی ۳۱ معنی یا تعریف دیگر به این سه تا اضافه شده است. خوب، لابد این انگلیسیها متّه به خشخاش کلمه ها می گذارند. دنیا دنیاست دیگر. از هر بچّۀ چهار پنج ساله ای بپرسید «دنیا» یعنی چی؟ کرۀ زمین را نشانتان می دهد، ولی اگر به ش بگویید: «دنیا خراب شده است!» در جوابتان می گوید: «نه!» و اگر این حرف را تکرار کنید، ممکن است خیال کند مسخره ش می کنید و با دلخوری بگوید : «خودتان خراب شده اید، نه دنیا!»
زیر نویسها:
۱- «گوتفرید لایبنیتس» (Gottfried Leibniz)، فیلسوف و ریاضیدان بزرگ آلمانی، و از بازیگران صحنۀ سیاست آلمان و اروپا در قرنِ پُر تحوّل هفدهم میلادی،که عصر خرد گرایی آغاز شده بود.
۲- «همیشه ما باید خودمان را با دنیا سازگار کنیم، چون دنیا خودش را با ما سازگار نخواهد کرد.» این گفته را «مثیو استوارت» (Matthew Stewrt) مؤلّف کتاب «درباری و رافضی» (The Courtier and the Heretic)، دربارۀ زندگی و افکار «لایبنیتس» و «اسپینوزا»، نقل کرده است.
۳- بیت کامل مسعود سعد سلمان این است: «اگر سپهر بگردد ز حال خود، تو مگرد، / وگر زمانه نسازد، تو با زمانه بساز!» این طور که از مصرع اوّل برداشت می شود، توصیه به ایستادگی در برابر سختیهاست، ولی اگر «زمانه» را «وضع مردم ساختۀ جامعه» نگیریم، و آن را «زمان» و «دهر» بدانیم، مفهوم مصرع دوم سازگار شدن با تقدیر است، که با مفهوم مصراع اوّل تضادّ پیدا می کند.
۴- عطّارهای قدیم فقط عطر نمی فروختند، بلکه از داروهای گیاهی چیزهایی سرشان می شد و بعضیشان حتّی طبابت هم می کردند و در قوطیهاشان گیاهداروی هر دردی را داشتند
. به همین دلیل مثلاً وقتی که کسی حرفی می زد که عجیب بود و دور از منطق عام، گفته می شد که حرفش «در قوطی هیچ عطّاری پیدا نمی شود. » من بندۀ حق هم وقتی که این جور تعریفها و معنیها را در لغتنامه در برابر کلمۀ «دنیا» می بینم، به این ضرب المثل پناه می برم: «دنیا: - تأنیث ادنی ، به معنی نزدیکتر ... (یک تعریف ناخوشایند دیگر هم در اینجا نانوشته می ماند) ... مشتق از دنو که به معنی قریب باشد چرا که دنیا اقرب است به سوی آدمی به نسبت عقبی ... (و یک تعریف منافی با عفّت کلام دیگر که آن هم در اینجا نانوشته می ماند) ... مشتق از دنائت که به معنی ناکسی و زبونی است ... کنایه از معاشرت و مجامعت ... و ...
۵- معنی و منظور از «زحمت آباد» و «رحمت آباد» معلوم و روشن است و احتیاجی به توضیح ندارد، امّا گفتنی است که در واقعیت بسیار آبادیهایی به اسم «رحمت آباد» داریم، امّا فکر نمی کردم که در عالم واقعیت اسم هیچ آبادی ای را «زحمت آباد» گذاشته باشند. در اینترنت اینها را یافتم: زحمت آباد در استان کرمان، نزدیک عنبرآباد؛ رودخانۀ زحمت آباد؛ زحمت آباد قلعه گنج. امّا بعضی از شاعران استعارۀ «محنت آباد» را در اشاره به «دنیا» به کار برده اند. نظامی گنجه ای گفته است: «چو روزی بگذرم زین محنت آباد، / از آن ترسم کزین هم ناوری یاد.» و حافظ شیرازی گفته است: «چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژدهها داده ست: / که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین/ نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است .»
آوریل 2016 - 10 اردیبهشت 1395 همرسانی
شما را نمی دانم، امّا من سی، چهل سالی ست که نسبت به کلمۀ «علم»، هم دچارِ شکّ شده ام، هم دچارِ حسّاسیت. لابُد می خواهید بدانید که منظورم از «علم» که اصلش عربی است، همان «دانشِ» فارسی است؟ نه خیر! اگر به خاطرتان باشد، چند وقت پیش هم دربارۀ فرقِ «دانش» و «علم»، عرض و عریضه ای داشتم. امّا این بار می خواهم بگویم چرا دانستنِ این فرق خیلی اهمیت دارد.
به یادم می آید که چهل سال پیش در ایران، تلویزیونها مسابقه هایی می گذاشتند که پایه ش سؤالهایی از «اطّلاعاتِ عمومی» بود. اینجا، در انگلیس هم، تلویزیونها از این مسابقه ها می گذارند و همان طور که می دانید، به «اطّلاعاتِ عمومی» می گویند «جِنِرال نالج» (general knowledge). جنرال: «عمومی»، نالج هم، در این مورد، «اطّلاعات» (۱).
البتّه ما کلمۀ «نالج» انگلیسی را، به جای «اطّلاعات»، می توانیم به «دانش» (۲) ترجمه کنیم، و مثلاً بگوییم: «فلانکس دربارۀ کشورهای آمریکای لاتین دانشِ زیادی دارد!» (۳) امّا «دانشِ» این آدم دربارۀ کشورهای آمریکای لاتین هر قدر هم که زیاد باشد، این «دانشِ» اطّلاع هست، آگاهی هست، خبر هست، امّا «علم» نیست.
فارسی زبانها کلمۀ «دانش» و خویشاوندهاش، از جمله دانستن، دانایی، دانشور، و دانشمند را همیشه داشته اند، امّا از وقتی که با نظام آموزشهای تخصّصی و عالی در غرب آشنا شدند، با راهنماییِ عقل سلیم «نالج» انگلیسی را به آگاهی، اطّلاع، و دانش ترجمه کردند، و به کلمۀ «ساینسِ» (۴) انگلیسی که رسیدند، برای آن کلمۀ عربی «علم» را به کار بردند و در موردهایی هم ازجمع مکسّر آن، یعنی «علوم» استفاده کردند (۵).
تفاوتِ مفهومِ دو کلمۀ «نالج» و «ساینس»، یعنی تفاوتِ «دانش» و «علم» سؤالی ست که در سایتهای اینترنتی انگلیسی هم مطرح شده است، و جوابهایی، در یک جا مختصر، در یک جا مفصّل، به آنها داده اند. یکی از جوابهای ساده و مختصر، امّا نه جامع و مانع (۶)، این است که: «علم مطالعۀ اصولی جهانِ طبیعی و مادّی بر اساس آزمایش و مشاهده است، و دانش چیزهایی است که دربارۀ علم می دانیم.»
فردوسی طوسی که فرموده است: «توانا بود هر که دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود»، منظورش از «دانش» علم پزشکی، ریاضیات، نجوم، و مانند اینها نبوده است، آگاهی درست و عقلی و منطقی از ماهیت زندگی و عالم هستی بوده است (۷).
بنابراین اگر من و شما برویم مثلاً زبان انگلیسی یا عربی یاد بگیریم و آن قدر خوب یاد بگیریم که مثل رئیس دانشگاه «آکسفورد»، یا رئیس حوزۀ علمیۀ «الازهر» حرف بزنیم و بنویسیم، «دانش زبان» داریم، نه «علم زبان»، یعنی «زبان دان»، شده ایم، نه «زبان شناس» (۸).
بله، اگر چیزهایی را که کسهایی با فکرِ صد سال، هزار سال، یا چند هزار سالِ پیش گفته اند و خیال کرده اند، یا خواسته اند ما خیال کنیم که تا آخرِ عمرِ حیات و عمر زمین درست و معتبر و غیر قابل شکّ و تردید است، حفظ بکنیم و به دیگران پس بدهیم، نه علم داریم، نه عالم هستیم، چون علم «حفظ کردنی» نیست، «فهمیدنی» است. در حفظ کردن «فهم» آدم به کار نمی افتد، و گاهی حتّی از کار می افتد. در فهمیدنِ «علم» است که آدم شکّ می کند، سؤال می کند، پیش می رود و فکرش «علمیت» (۹) پیدا می کند.