بایگانی مطالب خواندنی  جالب..
بایگانی مطالب خواندنی  جالب..

بایگانی مطالب خواندنی جالب..

زندگینامه وسرگذشت نیکی قسمت سوم

زندگینامه وسرگذشت نیکی قسمت سوم

    زندگینامه وسرگذشت نیکی قسمت سوم                     

  

  فصل چهارم ازدواج نیکی.


 چند روزبعداز آمدن نیکی از تهران به روستا برادر بزرگش هم ازتهران می آید به دیدن پدر مادر و شنیده بود پای نیکی شکسته به اوهم سری بزند بانیکی صحبت میکند چی شده  . نیکی می گوید چیزی نیست سرکار آهن افتاده انگشت پام شکسته است یکماه استراحت دارم .

برادرنیکی چند روزی روستا بود به نیکی میگوید سربازی که به سلامتی  معاف شدی مشغول به کار هم که  هستی تاکی می خواهی تنها زندگی کنی دیگه وقتشه که زن بگیری حالا که مرخصی داری وقت خوبیه به مادر وخواهر کوچکه هم سفارش میکند که حتما فکری برای نیکی بکنید .

خانواده چند تا از دخترهای فامیل را به نیکی پیشنهاد می دادند .خواهر نیکی دوست وهمکلاسی داشت که درهمسایگی خانه پدر نیکی  پیش مادر بزرگش زندگی میکرد باخواهر نیکی باهم به مدرسه میرفتند همآنروز  آمد اونجا سراغ خواهر نیکی راگرفت .

خواهر نیکی بعد از رفتن دختره به نیکی می گوید دادش این دختر پیش مادر بزرگش زندگی می کندکه همسایه مونه.   دختر خوب باحجابیه می شناسیمش بیا همین را بریم خواستگاری نیکی که یکبار بیشتر آنهم باچادر دختره را ندیده بود نمی دانست چه بگوید. ولی حرفهای برادر بزرگش که گفته بود به فکر زندگی باش فکر می کرد که  از همین روستای خودشان زن بگیرد بهتراست لااقل خانواداش اورا می شناسند.

دوخترها ی تهران راکه نمیشه شناخت. یکی دوبار خواهردختره راکه شوهر کرده در تهران زندگی میکنندرا دیده بود ومی شناخت باشو هرش هم آشنا شده بود . نیکی فکر مخارج عروسی هم میکرد البته کمی پول پس انداز کرده بود ولی فکرمی کرد شایدکافی نباشه . وضع مالی پدرش هم خوب نبود که کمک کند . بابرادرش درباره دختر همسایه مشورت می کند اوهم  میگوید که خوب است خواهرت می شناسد. ماهم خانوادش رامی شناسیم منزل پدرش پایین روستاست ومادر بزرگش از قدیم همسایه بابا است.

نیکی میگوید  پولی که دارم چها رپنج هزار تومان  بیشتر نیست  فکرمیکنی این پول برای مخارج عروسی کافی باشد. برادرش می گوید خدا بزرگه .اگه کم آوردی من کمک میکنم . ازآن روز دیگه در  فکر ازدواج بود به مادروخواهرش می گوید بروید صحبت کنید اول ببینید که دختره قصد ازدواج داره یانه.  خواهرش با دختره صحبت می کند دختره چهارده سال بیشتر نداشت نمی توانست جواب بدهد میگوید  باپدر مادرم صحبت کنید .

اول با مادرش صحبت می کنند مادرش میگوید من حرفی ندارم باید پدرش راضی باشه وبا دخترم  وپدرش حرف می زنم  . باپدرش هم صحبت می کنند ازآنجائی که پدر نیکی را ازقدیم می شناخت موافقت می کند ودختره هم راضی میشود روزخواستگاری را مشخص میکنند.برای خواستگاری پدر مادر و  دائی نیکی می روند  صحبت از شیر بها می شود  مبلغی مشخص میکنند که نقدا پرداخت شود .

درآن زمان رسم بوده (شیر بها پول نقدی راتوافق می کنندازطرف داماد به خانواده عروس قبل از شروع مراسم عقد برای کمک  هزبنه  پرداخت میکنند ) ومهریه هم نه هزار تومان تعیین میکنند بخاطر اینکه نیکی تقریبا بیست رور مرخصی داشت عقد وعروسی را باهم دربیست روزه آینده قرار می کذارند. دراین بیست روز کارهای لازم راانجام میدهند . زمستان بود هوا سرد دو سه روز مانده بود به عروسی نیکی برای خریدن میوه به تهران  می رود.

وقتی به میدان میوه می رود داخل میدان تا زانو گل و لای بود هوا هم سرد به سختی  چند جعبه پرتقال وسیب  خریداری می کند به روستا می برد . هوا خیلی سرد  تاریک شده بود بطوری که میوه هارا درب خانه  ازماشین پیاده کردند  بردن داخل خانه.

صبح روز بعد نیکی درحال رفتن بیرون ازخانه بود شب هم برف آمده بود می بیند درب خانه مقدارزیادی برف روی هم انباشته شده با پا روی برف ها که می زند پا یش به جعبه ای میخورد می بیند جعبه ای پر از پرتقال از شب گذشته به جا مانده است خاطره ای از آن روزبرایش مانده.

یک روز قبل از عروسی نیکی به رسم محلی با چندتا ازجوانهای محل و فامیل به حمام می روند که مراسم خاصی دارد  . شب همان روز هم مراسم حنا بندان برپا می کنند جشن می گیرند و شام می دهند .

روزعروسی جشن پایکوبی به وسیله نوازندهای محلی راه اندازی می کنند .برادر زاده نیکی قرار بود ه از تهران دوربین برای عکسبرداری بیاورد.اولا که دیرآمد بوده بعد هم  دوربین را نیاورده بود .

گفته بود یادم رفته  نیکی که فکر میکرد برادر زادش دوربین قراره بیاورد وقول داده بود خودم عکس میگیرم نیکی خیالش راحد بود. هیچ فکری برای عکاسی نکرده بود . بعد که مشخص شد دوربین نیاورده دیگه دیرشده بود. نتو انستند عکاس گیر بیاورند. عروسی بدون اینکه عکسی گرفته بشه ادامه داده شد.

یکی از رسومات محلی این بود که قبل از اینکه عروس راداخل حیاط خانه بیاورند داماد در خانه خودشان با چند تا از دوستا نش می روند بالای پشت بام زمانی که عروس توسط پدر یا برادر بزرگ خانواده داماد و عده ای هم ازطرف خانواده عروس  عروس را به خانه داماد همراهی می کنندبه داخل  حیاط که می رسند داماد از پشت بام نارنج یا پرتقال به طرف عروس پرت می کند شادی وپایکوبی می کنند .

عروسی به خوبی خوشی تمام میشود مهمانها میروند  عروس وداماد را به داخل اطاقی درطبقه بالای خانه پدر نیکی می برند تا شب آنجا بخوابند.

.زمستان سرد داخل اطاق فقط یک چراق نفتی  والور روشن بود اطاق هنوز گرم نشده بود سردبود  نیکی شعله چراغ را زیاد میکند ولی همچنان سرد بود آن شب برای نیکی شب سختی بود نمی دانست چکار کند .

حالا درهوای سرد زمستان دونفراز خواهرهای  عروس درپشت درب اطاق ایستاده منتظر بوداند اینهم ازرسومات بوده از این طرف سرد بودن هوای اطاق واز آن طرف صدای خانومها ازپشت در  نیکی عصبانی میشود

 باصدای بلند می گوید چه خبره جمع شدین پشت در لطفامارا تنها بگذارید میخوایم بخوابیم با صدای نیکی همگی میروند 

صبح مادر نیکی سینی صبحانه ای کامل که چند نوع خوراکی  می آورد بالا در میزند نیکی که بیدار بود در را بازمی کند مادرمهربانش از داماد شدن  پسرش خیلی خوشحال بود نیکی به مادر سلام و صبح بخیر می گوید  سینی را ازدستش می گیرد.

رسم آنجا بوده که صبح روز بعد از عروسی داماد توسط یکی از اقوام نزدیک به حمام برده می شد.خواهر زاده نیکی برای بردنش به همام می آید باهم به حمام می روند .

چند روز بعد از عروسی نیکی به تهران می رود برای اجاره خانه که همسرش را به تهران ببرد چون خانه ایکه اجاره کرده بودند با برادر کوچکش وپسر دائی اش باهم  زندگی می کردند . نتوانست در محله دلخواه خود خا نه ای پیدا کند با برادرش وپسر دائی اش هما هنگ می کند که آنها خانه ای باهم جائی دیگه اجاره  کنند.  همسر خودرا  به آنجا که یک اطاق ویکه آشپزخانه کوچک زیرپله داشت و در نزدیکی منزل خواهر و برادرش بود می برد..


فصل پنجم . زندگی بعد از عروسی نیکی.


  نیکی بعداز اینکه درخانه کوچک درتهران مستقر شد زندگی مشترک خودرا را شروع کردند ازماه های اول زندگی اختلافها شروع  شد بطوری که درهیچ مورد در زندگی باهمسرش توافق نداشتند. زندگی باهمسری که تفاهم نداشته باشی مشگل است ولی نیکی پیش خودش می گفت درست میشود مدارا می کرد .خواهر نیکی هم میگفت گذشت زمان همه این اختلافهارا حل می کند. همسرت هنوز بچه است مدتی هچنان گذشت .

همسر نیکی باکوچکترین حرف قهر میکرد . بانیکی یا با خواهرای نیکی خوش نبود.هروقت یکی از خواهرای خودش می آمدن خانه آنها با هم خوب بودن بگو بخند داشتندازآنها پذیرائی میکرد بعداز رفتن آنها  اخلاق ورفتارش عوض می شد به توریکه نیکی فکر میکردخواهرش حرفی زده .اگر خواهر یا کسی ازفامیل نیکی می آمد برخورد درستی نداشت میگفت  کمر درد دارم بهانه تراشی میکرد این کارهاش بود که نیکی رانگران میکرد.

خواهرنیکی میگفت نگران نباش انشاالاء  بچه دار میشوید  همه این مسائل حل می شود. چند ماه از ازدواج شان نگذشته بود که همسر ش باردار میشود بخاطر بچه اختلافها ازیاد می رود نیکی به فکر زندگی وتهیه خانه ای بزرگتر تا زمان بدنیا آمدن بچه بود تااینکه خانه ای یک کم بزرگتر باآشپز خانه بحتر  درهمان محل نزدیک منزل برادرش اجاره میکند و به آنجا نقل مکان می کند.

اولین بچه نیکی پسر بدنیا می آید. هردو پدر مادر خوشحال بودن  نیکی سرگرم کار وبه فکر  تهیه مایحتاچ خونه  ولوازم زندگی بود برای اولین بار بود تلوزیون 14 اینچ قرمز رنگ مارک بلر میخرد که آنموقع خیلی کم تو خونه ها تلوزیون بود مردم منطقه که جنوب شهر بود زیادشون تو قهوه خونه ها پول میدادن بعضی سریالهارا می دیدن  . قهوه خونه هاهم بعدازظهر ها همیشه شولوغ میشد .  نیکی برای داشتن  پسرکوچکش خیلی خو شهال بود .  تااینکه برای دریافت گواهی نامه ثبت نام ودرآزمون شرکت کرده وقبول میشه گواهی نامش را میگیره . از اون ببعد بفکر خریدن ماشین بود که پسرش را جایی خاستند ببرند ماشین داشته باشند گواهی ناهمه هم گرفته بود خیلی خوشحال بود . تااینکه تونست سواری فولکس دست دومی را که یکی از دوستانش داشت بخرد بگذریم که ماشین چه مشگلاتی داشت خراب میشد چقدر نیکی را اذیت کرد.    بچه اول هنوز یکسالش  نشده بود همسرش دوباره باردارمی شود خلاصه دومی هم پسر بدنیا میآید .

  او خوشحال به فکر بچه ها و زندگی. مشغول کار و به دنبال اضافه کاری برای درآمد بیشتر بود . تااینکه درشرکتی که کارمیکرد اختلافهایی پیش آمد بین کارگران ومدیر شرکت که کار به استعفای عده ای از کارگرها ازجمله نیکی کشیده میشود .

            >عکس نیکی با یکی از پسرانش سال1355 <


نیکی بعداز گرفتن حق وحقوق قانونی خود از شرکت  به دنبال کار میگشت  تااینکه در آگهی  روزنامه میخونه که سازمان تامین اجتمایی راننده استخدام میکنه به آدرس نوشته شده  مراجعه میکنه مدارک لازمه را تهیه کرده می بره درآزمون رانندگی داخل محوطه سازمان انجام  میده  میگویند برو جواب میدهیم  بعداز یکی دوهفته  نامه ای یرای نیکی میفرستند که مراجعه کند به سازمان تامین اجتمایی جهت استخدام در نتیجه در سازمان تامین اجتماعی یکی ازادارات دولتی به عنوان راننده استخدام شده  وشروع بکار میکند.

در وقت بیکاری هم  ساعت های دست دوم زنانه ومردانه در محل کار وپیش فامیل خرید وفروش می کند تا درآمدی کسب کند به دنبال خانه بزرگتر جهت اجاره می گردد خانه ای دو اتاق  ودارای آشپز خانه اجاره میکند. با وجودی که کار فنی بلد بود ولی بخاطراینکه کار دولتی بود برای رانندگی هم رازی بود چون حقوقش کم بود ولی  مزایای  زیادی داشت فروشگاه تعاونی که همه چیز زندگی مان را تامین میکرد . شروع بکار شدم ماشین نو پیکان کار سفید رنگ تحویل من دادند که دوکارمندخانم  بازرس وحسابدار همراهی کنم  .هروز آنها را به بعضی بانگها میبردم تا کارهایشان انجام میدادن  از همانجا می رساندم به خونه هایشان از همانجا میرفتم خونه تا روز دگر.بعاز مدتی فولکس خودم را به یکی از همکارای اداریم  فروختم  جون نیاز به ماشین نداشتم. تا اینکه بعاز چند ماه تونستم یک ماشین بیکان کارلوکس زرد فناری تمیز نقد واقساد بخرم

                 

        

فصل ششم. آغاز انقلاب اسلامی


  سال 1356 مردم برعلیه شاه قیام کردند وشعارهای کوبنده ا ی برعلیه حکومت فریاد میزدند  درساختمان بزرگ ده طبقه مرکزی سازمان تامین اجتمائی  عده ای ازخدمه ورانندگان وبعضی ازکارکنان جمع شدند در داخل ساختمان از طبقه اول شروع به شعار دادن به طرف طبقات بالا میرفتند. هم زمان با مردم که درخیابانهاشعارمیدادن و توسط عوامل حکومت سرکوب می شدند داخل ساختمان اداره هم همچنان باشعار های تند می گفتند مرگ برشاه تمام عکسهای شاه وفرح روی دیوارهای سالن و یکی یکی داخل اتاقهارا می شکستن می رفتند طبقاط بالاتر تاطبقه پنجم رفته بودند که سربازهای دولتی از پشت بام ساختمان وارد شدند با بلند گو می گفتند که متفرق شوید وگرنه تیراندازی میکنیم هم چنان پیش میرفتند که چند تیر شلیک کردن همه به طرف پایین ساختمان فرار کردند.

چند نفری زخمی شده بودند بردن بیمارستان از آن ساعت اداره راتعطیل کردن ساعت  حدود یازده صبح بود ازدرب اداره رفتند بیرون نیکی هم رفت که برود خانه خیابان شلوغ بود ولی بعضی جاها تیر اندازی بود باترس ازاینکه تیرنخورد ازکنار خیابان باسرعت باپای پیاده به طرف خانه می رفت درخیابانهای اصلی شهرمردم شعار میدادند سربازها دنبالشا ن می کردند.

امام خمینی درپاریس بودولی اطلاعیه های زیادی ازایشان صادرمی شد و به ایران می آمد از جمله اینکه به سربازهااعلام کرده بود که پادگان ها را ترک کنند برادر کوچک نیکی علیرضا درآن موقع سرباز بود درپادگان میدان حور ( باغ شاه) خدمت میکرد تا اطلاعیه امام رامی خواند از پادگان فرار میکند . علیرضا جوانی باایمان وعلاقمند به اسلام وامام خمینی بود ودر شرکت تولید دارو کار میکرد دو یا سه ماه بیشتر از سربازیش نمونده بود ولی فرار کرد.

 همت مردم وسربازهای باایمان امثال علیرضا برادرنیکی که به مردم پیوستند حکومت دوهزاروپانصد ساله شاهنشاهی را سرنگون کردند وشاه فرار و ازکشور خارج شد مردم شادی میکردند درخیابانها رقص وپایکوبی به راه انداخته بودن همه

خوشحال بودن به سربازهاکه درخیابانهای شهربااسلحه برای سرکوب مردم آمده بودن گل می دادن همدیگه رابغل می کردن می بوسیدن چند روز بعدش درتاریخ دوازدهم بهمن سال پنجاه وهفت  امام خمینی ازپاریس به تهران میآید  استقبال باشکوهی ازامام به عمل می آید و امام خمینی مستقیم به بهشت زهرای تهران میرود سخنرانی جانانه ای برعلیه عوامل حکومت از جمله که من به کمک این ملت دولت تعیین میکنم دهن این دولت میزنم .

ومردم راآماده برای هرگونه مبارزه باعوامل حکمت پهلوی تشویق میکند . ده روزبعداز آمدن امام خمینی  به ایران روز بیست و ودوم بهمن سال هزارو سیصدو پنجاه هفت  انقلاب پیروز میشود ودرسال پنجاه هشت دوازدهم فروردین رای گیری برای تشگیل جمهوری اسلامی انجام میشودکه اکثرا آری میگویند .

به رهبری امام خمینی جمهوری اسلامی تشکیل می گردد.  نیکی به محل کار خود می رود همچنان درقسمت خدمات به عنوان راننده مشغول کار میشود بعد از ظهر ها برای کمک به مخارج زندگی با داماد شان کارهای لوله کشی وتعمیرات هم انجام میدادن بعد از چند ماه  ماشین سواری پیکان بصورت نقدو اقساط خریداری میکند .باداشتن دوبچه زندگی درمستاجری برای نیکی مشگل بود.

که سومین پسرش هم بدنیا می آید فکر خرید خانه بود که با راهنمائی یکی ازفامیل  در نعمت آباد جاده ساوه زمینی به مساحت  هفتادوهفت متر مربع درداخل کوچه ای که هردوطرفش ساخته شده بود برای خرید پیدا میکند . ماشینش را میفروشد زمین را خریداری می میکند. ولی پول برای ساختن ندارد میگذارد بماند.

بعداز چند ماه مبلغی وام ازطریق اداره ای که کارمیکرد دریافت می کند خانه را شروع به ساخت میکند  تمام کارهای لوله کشی وآهنگری وبرق کشی ساختمان را خودش انجام میدهد تامرحله گچ کاری که می رساند پولش تمام می شود .

پیش برادرش می رود میگوید که خانه را ساخته ام تمام شده ولی گچ کاریش مانده . نمیتواند به برادرش بگوید پول قرض بده تا گچکاری کنم برادرش  میگویدخانه را خالی نگذار بروبشین کم کم درست می کنی.

 بدونه اینکه گچ کاری کندبااتاقهای کاهگلی( آن زمان کچ وخاک کار نمی کردن زیر کاررا  با کاه گل می کشیدن بعد ازروی آن گچ کارمیکردن )  اساس کشی می کند به خانه جدید که دیوار اطاقها ی آن کاه گلی است با سه بچه قدو نیم قد زندگی مشگل بود ولی چون خانه مال خودش بود تحمل میکرد.

هر روز همسرش دادبیداد میکرد که زندگیم را بچه ها پر خاک کردن.  کم کم کارهای باقی مانده را انجام میداد تا توانست گچ کاری هاراهم انجام بدهدخانه را تکمیل کند . بعد از چند وقت کارکردن توانست ماشین سواری

دیگه ای بخرد. برادر کوچک نیکی علیرضا که ازسربازی فرار کرده بود بعداز فرار از پادگان به سرکار قبلی خود شرکت تولید دارو برگشته وکارمی کرد.

پسردائی نیکی که با علیرضا برادر نیکی باهم زندگی میکردند باخواهر  نیکی ازدواج کرده و درتهران نزدیکی های خانه نیکی نعمت آباد خانه خریده بود یک اطاقش را  به علیرضا داده بود باهم زندگی می کرد ند.علیرضا دربسیج تولید دارو فعالیت خوبی داشت.انقلاب شده بود بعضی ازسینماها بسته شده بود آنهاهم که باز بودن فیلم خوبی برای نمایش نداشتن وتلوزیون هم فیلمهای خوبی برای نشان دادن نداشت درنتیجه فیلمهای سینمائی و کارتونی 8 میلیمتری خارجی که درایران دوبله به فارسی می شد بازارخوبی پیداکرده بود که باید بادستگاه آپارات (فیلم رابه روی پرده نمایش میداد) تماشا می کردند .

نیکی یکی ازآپاراتهاراکه کوچک بود ولی ناطق دار بود بایک فیلم کارتونی بازبان فارسی بنام پیترپان را ازیک دست فروش میدان گمرگ خریداری میکند.وقتی درخانه روشن می کنه بچه هاوخودش هم خیلی خوشش می آید برای اولین بار براش جالب بود .از آن موقع ازمحل کارش که می آمد سر راه فیلمهای سینمائی وکارتونی خوب را می خرید و ازآنجائی که علاقه زیادی به فیلم داشت هرچه فیلم جدیدی به بازارمی آمد می خرید تماشامیکردن آن موقع اوائل انقلاب دکه های کوچکی کنار خیابان در میدان گمرگ بود انواع فیلمهارا می فروختند یاتعویض میکردند نیکی هم فیلمی راکه می خرید جالب نبود کمی پول میداد تعویض می کرد  برای خودش کلکسیونی

از فیلم درست کرده بود. نمت آباد کمی خارج ازشهر بود زیاد کسائیکه انجا ساکن بودن شهرستانی بودن نیکی بخاطر خوشحالی بچه ها ی آنجا بعضی مواقع تعطیلات پرده بزرگی داخل کوچه درب خانه اش قرار میداد فیلم های کارتونی یا سینمائی مجاز خوب برای تماشای بچه ها  به نمایش میگذاشت که بزرگتر هاشون هم می آمدن تماشا میکردن وبخاطر پخش فیلم ازنیکی تشکرمیکردند . 


ادامه دارد...


 
تاریخ ارسال: پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ | نویسنده: شعبان | چاپ مطلب 1 نظر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد