بایگانی مطالب خواندنی  جالب..
بایگانی مطالب خواندنی  جالب..

بایگانی مطالب خواندنی جالب..

زندگی نامه وسرگذشت نیکی فسمت پنجم - اتفاقاتی که در زندگی برای نیکی پیش آمده

زندگی نامه وسرگذشت نیکی فسمت پنجم اتفاقاتی که برای نیکی پیش آمده

  



 فصل ششم .  در میدان سیداسماعیل و  درخانواده اتفاقاتی که برای نیکی درزندگی پیش آمده.



نیکی بعاز تعطیلات عید کمکم به فکر کارافتادتعدادی از فیلم های فروشی که داشت داخل کیف دستی گذاشت باخودبرای فروش به  بازارچه سید اساعیل خیا بان مولوی شنیده بودمرکز بورس فیلم وآپارات است ببرد  رفت بازارچه بعضی از آنها نیکی را می شناختند باآنها درباره فیلم آپارات گفت که برای فروش دارم  تعدادی مغازه و دکه های کوچک فیلم وآپارات فروش بودندکم کم باآنها آشنا شد بغضی هاشون نیکی رابه عنوان پیش آمد می شناختند فیلم هایش را دیدند یکی دوعدد از فیلم هارا هم فروخت  آن روز تقریبا موقعیت بازارچه را دیدکه می شود کاسبی کرد درهفته دو سه روز به بازارچه  سر می زد یامی خرید بعضی ی مواقع هم فروش داشت. تااینکه باکمک یکی ازدوستانش که در بازارچه مغازه فروش فیلم وآپارات داشت یک دکه حدودا سه متری در وصط بازارچه خریداری می کند تعدادی فیلم ها ویک آپارات آوردمغازه شرع به کار می کند کم کم کارش خوب می شود ولی بعداز ساعت کار اداره بعد از ظهر ها می توانست بی آید تا ساعت هفت  شب تعطیل می       کرد کم و بیش مشتری داشت رازی بودولی به خاطر اینکه خونه اش تا بازارچه فاصله داشت مجور بود زودتر برود اگر یک نفر مورد اعتماد پیدا می کردمغازه را ازصبح بازمی کرد بهترمی شد.

نیکی سه تا باجناق دارد یکی از آنها نزدیک بازارچه در هنرستان کارمی کردبا نیکی رفت آمد داشت وسیله نقلیه نداشت بارها خانوادگی باهم مسافرت می رفتند چند بار به شهر ستان اردبیل محل زندگی پدرباجناقش رفتند یا برای تفرع به شمال می رفتند درتمام مسافرتها باهم بودندشنیده بود نیکی به بازارچه سید اسماییل آمده  دکه خریده می رود بازارچه  می بیندش خوشحال میشه که نزدیکه خونه آنانها اومده کمی میمونه پیش نیکی به نیکی می گه بریم خونه نیکی تشکر میکند میگوید به خانواده سلام برساند از آنروز گاه گاهی باجناقش به نیکی سر می زد نیکی  او اعتماد کامل داشت یک روز با باجناقش صحبت کرداگر میتوانی در زمان نبودن

من مغازه را باز کنی فیلم های اجاره داده شده را تحویل بگیری یا فیلم بفروشی 25 درصد از درآمد اینجا را به شما میدهم من صبها محل کارم هستم بعد ازظهر هامیام  شماهم هرروز صبح مقازه را باز میکنی اولش هم چند روزی بعاز ظهر بیا اینجا باش تا یاد بگیری انچامش بدی امکان داره درآمدش خوب باشه قرارشد از فردای آنروز  بیاید فردا که نیکی مغازه را باز کرد باجناقش هم آمد نیکی گفت شما فعلا نمی خواهد فیلم اجاره بدی کلید بهت میدم فقط قیمت فیلها را بنویس اگر مشتری داشت  بفروش تا بعد قبول کرد آخر شب کلید مغازه را تحویل باجناقش داد او  مدتی درمغازه کارمی کند وقتی که یاد می گیرد از درآمد مغازه اطلاع پیدا می کندبه نیکی پیشنهاد مشارکت میدهد  دوست داری باهم شریکی کارکنیم اگر مغازه صبح تاشب باز باشد درآمدش بیشتری خواهیم داشت . نیکی که به او اعتماد داشت قبول می کند که شریکی فعالیت کنند باجناقش همه کار های  مغازه راانجامبده تا آخرشب  نیکی هم هرزمان توانست بیاید .ازدرآمد پس از کسر مخارج یک سوم سهم دوستش وبقیه برای نیکی باشد (مغازه وسرمایه ازنیکی کار ازاون باشد ).قبول میکند  شروع بکار می کند مدتی باهم کار می کنند نیکی صبحها دراداره کارمی کرد بعدازظهرها به مغازه می آمد کارشان رونق می گیرد درآمدشان خوب میشود مشتری های  زیادی داشتند .اوائل پیروزی انقلاب  اسلامی ودوران جنگ بود نیکی در سازمان تامین اجتمائی به عنوان راننده مشغول کار بود ولی کار فنی بلد بود نمی توانست در اطاق راننده ها منتظر باشد تا کاری به اومحول شود.لزا پیشنهادانتقال به قسمت تاسیسات را میدهد  که بعداز قبول شدن درآزمون باانتقال اوبه قسمت تاسیسات موافقت می شود درقسمت تاسیسات شروع بکارمی کند کارش مشگل تر شده بود ولی خوشحال بود که کارفنی انجام میداد.


 

 سال  عکس نیکی نفرسوم ازسمت چپ با همکارانش درتاسیسات 1358

 باوجودی که کارتاسیسات خیلی سختر از کار رانندگی بود ولی دریافتی آنچنان فرقی نکرد ولی نیکی مشغول کار بود. به مغازه میرفت آنجاهم مشغول بود و درآمد خوبی داشتند راضی بود نمی خواست که باجناقش تنها باشه سعی می کرد همیشه بعاز ظهر ها مغازه باشد مدتی گذشت  چون دید باجناقش همیشه دیگه در پیشش  

هست دوست داشت خوانواده اش هم ازاون تصمیم که  سرقفلی مغازه را با باجناقش  شریک می شود  دلگرم کار باشد به اوپیشنهاد می دهدکه اگر دوست داری سه دانگ از سرقفلی مغازه را به قیمت   به شما واگذار می کنم که ازمغازه هم سهمی داشته باشید  در همه چیز باهم شریک باشیم درآمدهم نصف به نصف بین من وشما تقسیم  شود  باجناقش می گوید  ولی من پول ندارم نیکی می گه پول نمی خواد قیمت سه دانگ مغازه را مشخص می کنیم شما  بعدا  ازدرآمد مغازه ماهیانه به اقساط بپرداز اوخوشحال می شود قبول می کند که از سهم درآمدش از مغازه ماهیانه مبلقی بابت سه دانگ به نیکی پرداخت کند . مدتی همچنان فعالیت می کردند درآمد خوبی داشتند .دوست نیکی تمام بدهی که بابت سه دانگ مغازه را که  بدهکار بود می پردازد وضع مالیش هم بهتر می شود .کمی پول هم پس اندازمی کند .مدتی بعد بعضی مواقع مغازه راباز نمی کرد یا زود می رفت به طوری که درآمد مغازه خیلی کم شده بود نیکی از اداره می آمد می دید مغازه بسته است .

همسای ها می گفتند که چند وقتیه درست کاصبی نمی کند مغازه را بازنمی کند . تاینکه یک روز مغازه باز بود نیکی از باجناقش می پرسد کجائی  چرا مغازه را باز نمی کنی می گه کاسبی نیست درآمدی نداریم که مغازه را بازکنم . دیگه نمی سرفه دونفر دراین مغازه کوچک کارکنند  شماکه اداره کارمی کنی خانه داری ماشین داری اینجاکه آنچنان درآمدی نداره باید فکری بکنیم .

نیکی که هیچوقت فکر نمی کرد  چنین حرفی را بزند تعجب می کند می گوید  چتور تاحالا درآمد داشت؟ باشه هرکاری دوست داری بگو انجام بدیم. دوستش میگه من سه دانگ مغازه را ازشما می خرم  یا شما بخر همسایه ها که به حرفهای شون  گوش می دادندگفتند باهم قوام کنید حرکی  بشتر خرید به اون می رسد  آن موقع رسم بود بین کاسبها اجناسی را که باهم می خریدن  قوام می کردن هرکدام بشتر از دیگری می خرید به اون می رسید . نیکی قبول می کند  که  قوام کنند توافق کردن آخرهفته روزجمه قوام کنند هرکس بیشتر سهم دیکری راخرید مغازه راتحویل بگیرد .نیکی توخونه به همسرش میگه که شوهر خواهرت میخواد مغازه رابخرد همسرش میگه آره خواهرم می گفت که شوهرم میگه نیکی خونه داره ماشین دار چشمش این سه متر دکه راگرفته من نمی گذارم از چنگ من در بیاره ناراحت بود

روز جمه صبح نیکی به مغازه می رود باجناقش  هنوز نیامده بود یکی از همسایه ها نیکی را صدا می کند می گوید پیش آمد دیروز باجناقت  اینجا بود می گفت من نمی گذارم پیش آمد مغازه را از چنگم در بیاورد هر قیمتی بدهد من بیشتر ازآن می خرم حواست باشد . نیکی که به گفته ای خواهر زنش که من نمی گذارم مغازه را ازچنگم دربیاره نیکی که از  خرید سه دانگ منصرف شده بود. هیچی نگفت منتظر  ماند.

باجناقش می آید  همسایه ها جمع می شوند منتظر قوامند  که نیکی می گوید قیمت مشخص شده چقدر است تاقوام کنیم می گویند ارزش سه دانگ این مغازه را از دویست هزار تومان قراردهید هرکه بیشتر بخرد به او می رسد . نیکی به دوستش می گوید شما دویست هزار تومان به من بدهید مغازه مال شما . همه گفتند چرا قیمت واقی بیشتر ازاین است نیکی می گوید باشد هرچه بیشتر هم باشد من به همین قیمت به اون  می فروشم.

 باجناقش  که مقدار پولی که آورده بود کمتر از دویست هزار تومان بود درصورتیکه در زمان قوام باید خریدار پول نقد داشته وپرداخت نماید در غیر این صورت نمی توانست قوام کند ولی نیکی قبول می کندسهم خودرا آن مقدار که پول نقد داشت دریافت کند والباقی را فردا آن روز بگیرد مغازه راتحویل بدهد.

اجناس مغازه را که برای نیکی بود ماشین آورده بود جمع می کند داخل ماشین می برد .فردای آنروز نیکی پولی که قرار بود نقدی دریافت کند چک چند روزه آورده بود که نیکی قبول می کند  کلید مغازه را تحویل میدهد.

نیکی بعدازیک هفته به میدان سیداسمائیل که می رود بعضی ازهمسایها ی مغازه به او می گویند پیش آمدباجناقت  مغازه را ازچنگت درآورد ؟  نیکی هم با خنده  

مب گه  چه کنم  پیش میاد پیش آمده دیگه  .مدتی همچنان با کیف سام سونت فیلم خرید وفروش می کرد ولی باجناقش  گوئی با نیکی قهر باشد به او اعتنائی نمی کرد نیکی هم دیگه طرف مغازه اون نمی رفت ارتباط خانوادگی شان هم به تور کلی باهم قطع شد خلاسه دوستی شان بدجوری بهم خورده بود . تا اینکه نیکی تصمیم گرفت دربازارچه  مغازه دیگری بخرد .بعداز مدتی مغازه ای که انواع دینام و الکتور موتور دست  دوم می فروخت  تصمیم داشت مغازه را  بفروشد نیکی بایکی ازدوستانش  بنام آقا رضا که درهمسایگی اون مغازه داشت بامالک آن مغازه  دوست وهمشهری بود گفت  آن مغازه را صحبت کند تا برایش بخرند .

آقارضابامالک مغازه هماهنگ می کند  مغازه رابرای نیکی قولنامه می نویسند مقداری از پولش رانقدی درهنگام قولنامه نوشتن می پردازد الباقی را درزمان تخلیه و تحویل مغازه بپردازند.مالک پیرمرد خوب و زرنگی بود توافق کردن یک ماه بعد ازنوشتن قولنامه مغازه راتخلیه کند تحویل دهد. نیکی روزشماری می کرد که مغازه راتحویل بگیرد چند روزبه موعد تحویل نه مانده بود ولی پیرمرد از وسائل های مغازه کم نکرده بود بعضی به نیکی می گفتند که این پیرمرد مغازه به شما نمیده چند بار فروخته پشیمان شده نداده نیکی تاروز بیست ونهم پنج شنبه بود از اداره می آید میدان می بیند که هنوز مغازه پراست تا پیر مرد نیکی را می بیند می گوید پسرم فردا جمعه صبح الباقی پول را بیاور مغازه راتخلیه تحویل بگیر.

روز بعد جمعه ساعت نه صبح نیکی با الباقی پول قولنامه به میدان سیداسمائیل می رود با  خوشحالی می بیند مغازه تخلیه است دوستش آقا رضاهم  هم آمده الباقی پول را درقولنامه نوشتندوتحویل پیرمرد دادند پیرمرد کلید و مغازه را تخلیه به نیکی تحویل داد . نیکی کرکره راپائین کشید درب را قفل کرد رفت. بعداز چندروزکارهای تعمیروجوشکاری قفسه بندی مغازه راانجام می دهد یک ویترین متحرک برای مغازه سفارش میدهد. کارنقاشی وبرق کاری هم بابرادر کوچکش که تازه ازسربازی آمده بود انجام میدهد. بعداز تحویل ویترین مغازه ونصب آن . فیلمها و آپارات (پرژگتور)هائی که درخانه داشت همه رادرمغازه می آورد . شروع به کارمی کند.

 همسایه ها تبریک می گفتندباجناق نیکی هیچی نمی گفت بلکه طبق گفته دوستاش حسادت می کرده و ناراحت بوده  . نیکی کارش گرفته بود مشتریهایش زیاد شده درآمدش خوب شد.دیگر زمانی بود که فیلم های ویدو فراوان شده بود . درمیدان سید اسمائیل تعداد زیادی دکه ومغازه ودیدوکلوب باز کرده بودن فیلم های ویدوئی اجاره میدادن تنوع وتعدادفیلم ها هم خیلی زیاد بود.به همین دلیل کارفیلم سوپر هشت وآپارات کم شده بود ولی نیکی مشتری های خوش را داشت فیلم های مجاز وانقلابی آموزشی که درمناسبتها ی مختلف از طرف بسیج یا ارگانها اجاره می بردند بعاز چند وقت که گذشت از طرف نیروی انتظامی با لباس شخصی ریختند 

بازارچه تمام آنهاییکه در کار ویدیو فعالیت داشتند گرفتند باجناق  نیکی هم بردند نیکی وهمکارانی که درکار فیلم آپارات بودن کاری نداشتند چند روزی گذشت 

موقع نهار نیکی وهمسای بغلی باهم درحال ناهار خوردن بودن که دونفر از ماموران بالباس شخصی وارد مغازه نیکی می شوندمیپرسن پیش نیکی میگه بفرمایید  

می گن باما بیا نیکی می گه چه کار دارین می گن چیزنیست  نیکی کلید مفازه را میده به دوتش باآنها میاد بیرون بازلرچه می بینه سواری نیروی انظامیه میگن برو توی

ماشین می بینه یکی از تکثیر کننگان فیلم   ویدویی میگه شماکه میدونی من ویدیو کارنمیکنم  پسره قسم می خوره من نگفتم از نیکی را مستقیم می برندبه زندان

اوین چشم بند میزنند می برند داخل ساختمان اطاق بازپرس می بینه باجناقش اونجاست بازپرس از باجاناقش میپرسه فیلمات به این فروختی باجناقش میگه بله

ازنیکی می پرسه فیلمها کجاست نیکی میگه من از ایشون فیلم نخریدم دروغ میگه چند مدتی با ایشان اختلاف داریم داره دورغ میگه من فقط فیلم آپارات می فروشم   خلاسه مشگلاتی برای نیکی ایجادمیکنه آنهم دم عیدی چند روزی نیکی را بازداشت نگه می دارند داگاه دوملیون  جریمش میکنه آزاد می شود تخفیف ویژه ای میداد .ولی باجناق نیکی نتوانست کارفیلم هشت را ادامه دهد نمی توانست مشتری جمع کند. شروع کرد کپی واجاره دادن فیلمهای ویدوئی. که بعدها بخاطر کپی کردن فیلم های غیر مجاز بازداشت شده بود که ازآنجاییکه درباره مغازه ای که خوش باعث شد باجناقش صاحب مقازه شود ودرآمد داشته باشد وگرنه هیچ پیش رفتی درزندگیش نداشت می خواست باکپی از فیلم های غیر مجاز پول در بیاره  که کار خلاف بود وجریمه می شدند بخاطر همین باجناق نیکی هم مخفیانه ازفیلمهای قدیمی که غیرمجاز گفته می شد تکثیر وپخش می کرد  درضمن از طرف وزارت ارشاد  برای آن دسته از کسائی که درکار خرید فروش واجاره فیلمهای هشت میلیمتری فعالیت داشتند مجوز فعالیت می دادند نیکی پیگیری کرد مجوزش راگرفت . درمحدوده میدان سیداسمائیل تعداد زیادی مغازه ودکه بود که فعالیت فیلم سوپر هشت انجام می دادند ولی فقط  نیکی با دو یاسه نفر ازدوستانش رفتندبرای گرفتن جواز .اقدام کردند.بخاطر اینکه نمی خواستن فیلم های غیر مجاز یا کارشان غیر قانونی باشد از وزارت ارشاد جواز فعالیت گرفتند. باجناق نیکی درکار فیلم آپارات نتوانست کارکند مجبور شد خریدو فروش فیلم های غیر مجاز ویدویی انجام دهد

نیکی که دراداره بخاطر نداشتن دیپلم درسی نمره گروهش  بالا نمی رفت پیشرفت خوبی نداشت در ادارات آن موقع بغیر از اینکه تجربه کاری نیازبود مدرک تحصیلی در حقوق حرف اول رامی زد  درنتیجه حقوق خیلی کم اضافه می شد کارش هم سخت شده بود درهفته دوسه روز باید ساعت پنج صبح سرکار باشه دستگا های چیلر  

متورخونه راروشن کنه تا ساختمان گرم شود تابستان هم  خنک شودالبته صبها باماشین اداره می آمدندمی بردنش ولی حقوقش کم بود  شغل آزاد درآمدش بیشتر از اداره بود.نیکی  هم بخاطر مسائل وکارهای برادرش که شهید شده وجنازه اش مفقود شده بود پدر مادرش ناراحت بودن بدون اینکه مرخصی بگیرد سرکار نرفته بود بدنبال کارهاومراسم به شهرستان رفته وکنار پدر مادرش مانده بود .

بعد از اینکه سرکارش برگشت او را به کارگزینی فرستادن ازاو پرسیدن چرا غیبت کردی سرکار نیامدی نیکی گفت کاری پیش آمده بود شهرستان بودم برادرم در جبه  مفودلاثر شده بایدبه پدر مادرپیرم رسیدگی کنم بخاطر همین  شغل آزاد انتخاب کردم اگر اجازه بدین  استعفا بدهم .

اول قبول نکردن گفت  برای مراسم وپیگیری وکمک به پدر ومادرم به شهرستان ساوه بایدبدگردم نمی توانم دیگه سرکار بیام  یکی از مدیرا ن که نیکی را  می شناخت صدا کرد گفت استعفا تا بنویس ورقه را بگزار روی میز رئس برو نیکی استعفا یش را نوشت گذاشت روی میز رئس  خداهافظی کرد ورفت.  دیگه نیکی شغل ازاد داشت هرزمان نیاز بود به خانواده سر میزد کارهای آنهارا انجام میداد ودر درمغازه فعالیت می کرد.

بازار فیلم خوب شده بود هرازگاهی فیلمهای دوبله شده خوب مجاز بامجوز وزارت ارشاد کپی وپخش می شد تعداد فیلم های مجاز بیشتر شد درآمد نیکی بیشتر  شده بود.نیکی ازصبح تاآخر شب درمغازه فعالیت می کرد سرگرم کارش بود  مدتی درآن مقازه کاسبی می کرد تا توانست خانه خودرا که درخیابان قصردشت بود بفروشد با مقداری وام که از بانک مسکن گرفت خانه ای قدیمی درسه طبقه درنزدیکی محل کارش میدان حسن آباد تهران  بخرد چهارمین فرزندش هم بدنیا می آید خدا یک دختر به او میدهد . پسرهایش دیگر بزرگ شده وپسر بزرگش به دانشگاه می رفت و دوپسر دیگرش دبیرستان درس می خواندند .

مغازه سید اسمائیل را فروخت و درخیابان وحدت اسلامی نزدیک چهار راه ابوسعید منطقه دوازده تهران یک مغازه فروش لوازم بهداشتی وساختمانی که فعال بود با اجناس داخل مغازه را یکجا خرید شروع بکار کرد  دوسالی درآن شغل فعالیت می کرد ولی نه توانست ادامه دهد تغییر شغل به لوازم خانگی داد آنهم سرمایه زیاد می خواست نتوانست تامین کند . به کار عکاسی تغییر داد که قبلا کار کرده وارد بود  مثل فروشندگی لوازم عکاسی وفیلم برداری گرفتن عکس  کم کم کارهای فیلم برداری مجالس وعکس برداری از مجالس واجاره دوربین فیلم برداری وعکاسی راه اندازی کرد.

پسر بزرگش که دانشجو بود بعضی مواقع به کمکش می آمد مدتی فعالیت کردن کارمیکس ومنتاژفیلمهارا به همکارانش میداد انجام می دادن توانست دستگاه میکس وکامپیوترتهیه کنه کار میکس وصداگذاری فیلمهای عروسی راهم درپشت مغازه دفتری درست کرده انجام بدهد پسرش هم در رشته نرم افزار کامپیوتر تحصیل می کرد می توانست درکار میکس کامپیوتری کمک خوبی باشد .

بعداز مدتی آپارتمان کوچکی درنزدیکی مغازه خرید ودفتر میکس ومنتاژ خودرا از مغازه به مکان جدید انتقال داد وپسرش درحین درس خواندن به کارهای دفتر کار میکس وصدا گذاری ومواقعی هم کار فیلم برداری انجام میداد .

در مجالس عروسی  قسمت خانوم ها فیلم بردار خانوم  نیاز بود که نیکی هرزمان  لازم بودباید باخودش می برد .

این موضوع که فیلم بردار خانوم باید باشد همسر نیکی نسبت به آن حسادت می کرد برای همین  مشگلات وناراحتی های زیادی ایجاد می کرد وخستگی نیکی دوچندان می شد برسر این موضوع باهم بدجوری اختلاف داشتند.هرچه نیکی می گفت این خانومها کارشان فیلم برداری  کارانجام میدند پول می گیرند. همسرش هالیش نبود برسر همین موضوع  درزندگی زناشوئی هم همیشه اختلاف داشتند نیکی ناراحت این بود که برای رفاه همسرش وبچه ها فعالیت می کند برایشان خانه و وسیله نقلیه خریده و تمام مایهتاج زندگی را بدون اینکه همسرش کوچکترین کمکی بکندخریداری می کند بخانه می آورد ازاینکه همه نوع رفاه وآسایش آنهارا فراهم می کرد ومسافرتهای تفریحی وشهرستان می برد  باز همسرش پشت سر نیکی پیش اقوام حرفها وداستانها تعریف می کرده همه را نسبت به نیکی بدبین می کرد بهانه جو و بد خلقی می کرد به فامیل نیکی روی خوش نشان نمی داد .

 هیچ وقت نشد که از نیکی بخاطر زحماتش قدردانی کند  همیشه ازاو دوری می کرد می گفت ازدست بچه هات خسته شدم  دائم غور میزد شاکی بود.برای همین نیکی  هیچ دلخوشی درخانه نداشت به خاطر بچه ها مخصوصا دختر کوچکش اورا تحمل می کرد چون آنهارا دوست داشت بارها ازرفتار وبی اهمیتی همسرش دررابطه با زناشوئی به همسرش هشدار می داد که زندگی براش جهنم شده اگه بدین صورت پیش برود  زن دیگه ای می گیرد اوهم با وقاحت تمام می گفت برو  زن بگیر  هرکاری دوست داری بکن من با توکاری ندارم .

اوائل زندگی  چنین نبود اززمانی گه بچه ها بزرگ شده بودند  نیکی همیشه سرکار بود بچه ها را کم میدید مادرشان آنهارا به  بخود وابسته کرده بود بچه ها فقط مادرشان را می دیدند. پدری که این همه بدبختی برای رفاه آسایش آنها می کشید را نمی دیدند درهر مورد از بحث بین پدر مادر اگر هم حق با پدر بود بازهم طرف مادر را می گرفتند باعث شده بود مادرشان نسبت به شوهر بی اهمیت باشد با پرروئی جواب اورا بدهد زندگی را برای او خراب کند.   

 

  فصل هفتم . ماجراهای نیکی با  اکی.


نیکی که با خانم خود اختلاف داشت وگاهی بگو مگوئی داشتند بعداز شروع کار فیلم برداری و اوج اختلاف نیکی باهمسرش برسر فیلم بردار های زن مخصوصا پیر دختری از طایفه عرب که به سفارش عموی دختره که نیکی مغازه ازاون خریده بود و به او قول داده بود به دختره فیلم برداری یاد بده شروع شده بود.

دختره که در نزدیکی مغازه نیکی زندگی می کرد  اخلاق ورفتاری عجیبی داشت فیلم برداری را خیلی دوست داشت یاد بگیره  بعضی روزها در مغازه نیکی می آمد نظافت می کرد ودر کارهای مغازه کمک می کرد  منتظر بود که نیکی کار فیلم برداری بگیرد اونهم برای کمک باآنها به مجلس برود تا یاد بگیرد بخاطر این زن  همسر نیکی همیشه پشت سر نیکی چرت وپرت می گفت که باهم درگیر بودن این درگیریها باعث نفرت ازهم و ازنظر عاطفی خیلی ازهم دور شده بودند.

 نیکی خود را با کار سرگرم می کرد بخاطر اختلافی که باهمسرش داشت اصلا دوست نداشت خانه برود تاآنجاکه می توانست درمغازه خود را سرگرم می کرد تا برای خوردن شام و خوابیدن خونه می رفت  ازهمسرش ناراضی بود هیچ دلخوشی ازاو نداشت بخاطر بچه ها مجبور بود تحمل کند حدود شش ماهی بود که باهمسرش ارتباط زناشوئی وعاطفی نداشت.

ازهمدیگر نفرت پیدا کرده بودن تا نیکی می خواست کوچک ترین انتقادی یا حرفی بزند فوری همسرش می گفت باز شروع کردی؟ اصلا مجال نمیداد نیکی  صحبت کند نیکی اعصابش خراب می شد ناراحت وعصبانی ازخانه می رفت بیرون .

در زندگی برای مرد فقط کار و خورد و خوراک نیست یک مرد همدم هم صحبت زنی که اورا درک کند مشوق درکارش باشد کمک فکری او باشد نیاز دارد ولی نیکی ازتمام  اینها محروم بود .شخصی بنام آقای فتحی که نیکی از آنها خانه ای  خریده بود باهمسرش به مغازه نیکی می آیند  نیکی می پرسه از اینطرفا می گویند همسایه شما شدیم نزدیک مغازه شما آپارتمان اجاره کردیم. قبلا زمان خریدن خانه باهم آشناشده و دوست بودند ولی مدتی بود همدیگر را ندیدن بودند ازدیدن هم خوشحال شدند .

خانه ای که نیکی خریده بودآقای فتحی یکی از وراث آن خانواده بود .آن موقع وضع مالی خوبی داشتند همه چی خانه ماشین قهوه خانه درحدود پانصد متر مربع وچلوکبابی بزرگی هم بالای قهوه خانه درنزدیکی میدان میوه تربار گمرک تهران داشتند که بعداز فوت پدرشان همه آنهارا به دلائلی نامعاوم  ازدست دادند .

هالا مستاجرند. آقای فتحی به خاطر  ناراحتی ریه که داشت همیشه مریض بود درشرکتی به عنوان راننده کارمی کرد همسر و دو دختر ویک پسرر داشت باحقوق کمی که می گرفت زندگی سختی داشتند همسرش  برای کمک به مخارج زندگی درخانه بغیر از کارهای خانه داری فعالیت دیگری ازقبیل آینه قاب زدن ومنتاژ آینه های فانتزی برای شرکتی انجام می داد که درخانه تحویل می گرفت و بعداز آماده شدن ازطرف شرکت خودشان می آمدن می بردند پولی که از بابت آن کار می گرفت خرج زندگی می کرد تا بچه ها یش سختی نکشند.

نام  همسر فتحی اکرم  بود که نیکی به آن خانم اکی می گفت بعضی مواقع به مغازه نیکی می آمد درددل می کرد که چه زندگی داشتیم همه چی روبراه بود شوهرم در قهوه خانه پدرش کار می کرد پدرشوهرم فتحی راچون تنها فرزند پسرش بود خیلی دوست داشت به او علاقه ریادی داشت سه دختر داشت که شوهر کرده بودن ولی باپدر مادر دریک خانه سه طبقه باهم زندگی میکردند.

تااینکه پدر شوهرم مریض شد فوت کرد .  بعداز فوت پدرشوهرم همچنان شوهرم قهوه خانه را  اداره می کرد درآمدیکه داشت بین خود وسه خواهرش که از ورثه های مرحوم پدرفتحی بودند تقسیم می کرد وهمگی در یک خانه زندگی می کردیم ولی خواهر ها نتوانستند بعداز فوت پدر باهم دریک ساختمان زندگی کنند به شوهرم فشار آوردند که خانه را بفروشد خانه را به بنگاه سپرده بودن برای فروش که شما آن را خانه رادرسال1369 خریدید هرکدام جدا گانه خانه اجاره کردند ازهم جداشدند .

خانم اکی ادامه میدهد .شوهرم همچنان قهوه خانه را اداره می کرد مشتری های خوبی داشت درآمدش هم خوب بود ماهیانه درآمد را بین خواهرا تقسیم می کرد ولی خواهرا به آن راضی نبودند می گفتند که مغازه را باید بفروشی سهم مارا بدهی هرچه شوهرم خواست که آنهارا از فروش مغازه منصرف کند نشد مغازه رافروخت ازآنجائی که چلوکبابی دررهن شخصی بود وپول زیادی از بابت آن گرفته بودن بعداز فروش چیزی دست ورثه نگرفت از بابت فروش قهوه خانه که کلی بدهی بابت دارائی وغیره داشت   کسر شد الباقی بین ورثه که پنج نفر بودن تقسیم شد از پولی که به شوهرم رسیدخیلی کم بود شوهرم  به خاطر اینکه مغازه را مجبور شده بود بفروشه ناراحت بود مریضیش بدتر شد مبلغی را خرج بیمارستان شوهرم کردیم والباقی را مقداری پول پیش رهن آپارتمان دادیم وبقیه را تا شوهرم کار پیدا کند خرج زندگی کردیم هالا شوهرم درشرکتی به عنوان راننده کار می کند .قبل از اینجا در محدوده گیشا زندگی می کردیم آن محل اجاره ها خیلی زیاد بود به این محل  نقل مکان کردیم درهمسایگی شما زندگی میکنیم . نیکی ازاینکه چنین مشگلاتی برای آنها اتفاق افتاده بود ابراز تاسف کرد گفت خیره انشاالاه خدا بزرگ است. نیکی فتحی راکه جوانی خوش سیما وآرامی بود می شناخت.

آقای فتحی هم نیکی را دوست داشت اکثرا به مغازه او سر میزذ فتحی  انسان اجتمائی نبود باکسی رفت و آمد نداشت ولی مرد خوبی بود برعکس اون خانم اش با تمام سختیهائی که می کشید به نظر شاد زند دل می آمد خانم اکی باهمسر نیکی گاهی رفت و آمد داشتند.

بعضی مواقع خانم اکی به خانه نیکی که نزدیک خانه مادرش بودمی رفت باخانم نیکی هم درد دل می کرد  که همسر نیکی درباره نیکی چه حرفها که به او می گفته ولی خانم اکی هیچ وقت در رابطه باگفته های همسر نیکی به او چیزی نگفته بود.

خانم اکی مشگلی درزندگی برایش پیش می آمد ازنیکی کمک می گرفت مواقه ای هم نیاز به پول داشت ازنیکی قرض می گرفت وبعد پس می داد زمانی که شوهرش در خانه بود به اکی می گفت که نیکی را زنگ بزن بیاد باهم باشیم .خیلی دوست داشت با نیکی هم صحبت باشد.

نیکی هم بعضی مواقع درد دل می کرد از زندگی که دارد از رفتار همسرش می گفت که دل خوشی در زندگی ندارد یا ازاین حرفها خانم اکی هم نیکی را دوست داشت به او احترام زیادی قائل بود حتی بچه های اکی هم نیکی را دوست داشتند همیشه به مادرشان می گفتند به نیکی زنگ بزن بیاد خانه ما نیکی هم برای انها  فیلمهای کارتونی وبا زیهای کامپیو تری می برد به این صورت بین آنها دوستی ومحبت ایجاد شده بود .

نیکی با سرگرم کردن خود باکار ومراسم های عروسی زندگی خودرا می گذراند درمواقئی هم به خانه دوستش آقای فتحی می رفت یا بعضی مواقع خانه مادر زن فتحی دوستش که درنزدیکی خانه نیکی زندگی می کردن می رفت باآنهاهم که پیرمرد وپیرزنی خوش برخورد بودن دوست شده بود باهم هم دردل می کردند.

تاینکه یکه روز بعدازظهر آقای فتحی می آید مغازه نیکی می نشیند.کمی باهم صحبت می کنند آقای فتحی از نیکی خیلی تشکر می کند که به خانواده او کمک می کند هرکاری دارند به او می گویند گاهی مزاهم اومی شوند .

 نیکی می گه این حرفهاچیه رفاقت برای این روزهاست کمی درمغازه می شیند همچنان سکوت کرده نگاه می کند نیکی که فکر می کرد آقای فتحی شاید پول قرض می خواهد روش نمی شود بگوید می گوید آقا فتحی پول دستی چیزی اگه خواستی توراخدا بگو منو شما باهم این حرفها رانداریم درضمن من با خانواد اگه قسمت بشه از فردا قراره چند روزی به مشهد برویم

آقای فتحی می گوید خیلی ممنون نه پولی نیاز ندارم . مشهد رفتی ماراهم دعا کن بعداز رفتن آقای فتحی خانم اکی با نگرانی سراق آقای فتحی را از نیکی می گیرد نیکی می گوید  تاچند دقیقه پیش اینجا بود رفت خانم فتحی می گوید که چکار داشت  به مغازه شما آمده بود نیکی می گوید کار بخصوصی نداشت یک ساعتی اینجا بود بعد رفت بعدبه اکی می گه که من ازفردا چندروزی نیستم اگه قسمت باشه باخوانواده میریم مشهد اکی  میگه شوهر منا هم دعا کن التماس دعا دارم.  . بعداز چند روز  از اینک که نیکی از مشهدبرمی گردد  می شنود که آقای فتحی فوت کرده به منزل آنها می رود به همسرش خانم اکی وبچه هایش همگی تسلیت می گوید.

مراسم سوم وشب هفت هم گرفته شده وتمام شده بود نیکی ازاینکه نتوانسته بود در مراسم ها شرکت کند ابراز  تاسف کرد. ولی درمراسم چهلم نیکی تا توانست کمک کرد واقعا آقای فتحی رادوست داشت.

بعداز فوت آقای فتحی بخاطر کم بودن ثابقه کاری درشرکت حقوق خیلی کمی به خانوادش میدادند پسرش که حدود 18 سال داشت به خاطر تک فرزند بودن وکمک به خانواده درخواست معافیت ازسربازی داده بودند.

که خانم اکی به دنبال کار پسرش بود که از آنها  ضامن باجواز کسب خواسته بودند خانم اکی به مغازه نیکی می رود جریان جواز کسب رامی گوید.

نیکی هم می پذیرد جواز کسب خودرا برداشته باآنها به اداره نیروی انتظامی می روند بعداز اینکه کارشان تمام می شود ساعت تقریبا دو بعدازظهر می شود نیکی خانم اکی با دختر کوچکش رادعوت می کند که ناهار برویم خانه ما  اول قبول نمی کردن با اسرار نیکی قبول می کنند .نیکی آنهاراکه اکی وودخترش باهم بودندمی برد خانه خودش. همسر نیکی بادیدن خانم اکی باوجود اینکه درجریان فوت شوهرخانم اکی بود اصلا خودش را نشان نمیدهد شروع می کند به انتقاد کردن از نیکی که چرا آنهارا آوردی اینجا . هرچه نیکی می گوید همین نزدیکی ها کار داشتند دیدم دعوتشون کردم  مهمان هستند شوهرش مرده  خوب نیست برو تسلیت بگو اونهم هیچ توجه ای نمی کند ازآشپزخانه بیرون نمی آید نیکی خودش سفره ناهارامی آورد غذا رامی کشد باهم می خورن  کمی استراحت میکنند بعد میروند

خانم اکی ازنیکی تشکر می کند می گوید ببخشید که مزاهم شدم فکرکنم خانم شما از دیدن من ناراحت شد نیکی می گوید اون اخلاقش همینه شما ناراحت نباش .

بعدها خانواده فتحی از آن محل رفتند نیکی هم خبری ازآنها نداشت بعداز چند ماه یکه روز نیکی ناهار خورده باماشین ازخانه به مغازه می رفت که می بینه خانم اکی بادختر کوچکش داخل کوچه به طرف خیابان می روند کنار آنها ترمز می کند

  کجا از این طرفها خانم اکی می بیند نیکی است احوالپرسی می کند نیکی می گوید بیائد داخل  ماشین نیکی می گوید خوب کجا می خواستین  برین اکی می گوید داشتیم می رفتیم خانه مان نیکی می پرسه ازمحل ما رفتین کجا زندگی می کنید اکی می گوید پاسداران خیابان یخچال نیکی می گوید من شمارا می برم . حالا چرا پاسداران اکی می گوید  داستانش طولانیه برایت تعریف می کنم نیکی که کنجکاو بود می کوید باشه همین حالا تعریف کن. خانم اکی می گوید بعد از فوت شوهرم صاحب خانه گفت که قراره خانه را بکوبیم بسازیم لطفا به دنبال خانه باشید .

از طرفی پسرم بعد از فوت پدرش به من گفت که روی من حساب بازنکن خانه را ترک کرده رفته باعمه هایش زندگی می کند با صاحبخانه حساب کردیم چند ماهی بدهی از اجاره مانده بود از پول پیش کم شد .

برای من هشتصد هزار تومان پول پیش بیشتر نمانده بود  ازشرکتی که فتحی کار می کرد درخواست کردم که وامی کمکی بگیرم برای پول پیش خانه   مدیرشرکت     پیر مرد بودگفت که شمادر نزدیکی شرکت سمت پاسداران زندگی می کنید؟

هرچقدر پول پیش داریدبیاورید بقیه را من تهیه می کنم مارا بردند سمت پاسداران به یک بنگاهی سفارش دادن که خانه کوچکی برای ما تهیه کند.

بنگاهی خانه قدیمی کوچکی دارای دواطاق یکی پائین باآشپزخانه کوچک ودیگری بالای آن که دست مستا جر دیگه ای بود به من نشان داد گفتم اینجا خیلی قدیمیه وکوچک است بنگاهی گفت مدیر شرکت گفته تا یک میلیون تومان من میتوانم روی پول پیش شما بگذارد شما هم که بیشتر از هشتصد هزارتومان نداری بااین پول خانه دراین محل نمیشه پیداکرد اینهم قسمت شما بوده اگه دوست داری برایت اجاره کنم .

من هم دیدم مجبورم جای دیگه ای با این پول خانه نمی توانم اجاره کنم قبول کردم .قولنامه رانوشتند درقولنامه قید کردند که از پول پیش خانه یک میلیون تومان برای آقای مدیراست که زمان تخلیه خانه باید به او باز گردانید شود درصورتیکه فکرمی کردم که از طرف شرکت  کمش کردند . حالا باهم بریم خانه راببینید .

به خانه آنها رسیدند نیکی وارد خانه که شد دالان باریکی با دیوارهای کاه گلی قدیمی که وارد حیاط کوچکی می شدی یک اطاق کوچک درحدود نه متر واطاق کوچکی هم درحدود شش متر که به عنوان اشپزخانه استفاده می کردند چندپله میخورد به پائن که نیمه زیرزمین می شد گفت تعجب کرد که چتور چنین جائی را قبول کرده .

تازه باید گاهی برای دیدن پدر و مادر پیرش به سمت مرکز شهر بیاید که کلی کرایه ماشین باید بدهد . تلفن منزل اکی را می گیرد برمی گردد .


تاریخ ارسال: جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ | نویسنده: شعبان | چاپ مطلب 0 نظر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد