بایگانی مطالب خواندنی  جالب..
بایگانی مطالب خواندنی  جالب..

بایگانی مطالب خواندنی جالب..

غلامرضا تختی فرزند بابک تختی و نوه جهان پهلوان تختی .

یادگار تختی


غلامرضا تختی فرزند بابک تختی و نوه جهان پهلوان تختی = یادگار تختی.



 غلا‌مرضا تختی اکنون چندین سال است در آمریکا زندگی میکند.
در سایت اینترنتی اش کریسمس و سال نو میلا‌دی را با عکس‌هایی از کاج‌های تزئین‌شده جشن میگیرد.
غلا‌مرضا تختی در آمریکا آرام‌آرام بزرگ میشود و به فرهنگ آمریکا آرام‌آرام خو میکند.
او که باید بیش از هرکسی شبیه پدربزرگش باشد و احتمالا‌ هم هست،
هزاران کیلومتر از ایران دور شده.
او که اکنون 16 ساله است و به سختی تلا‌ش میکند در غربت همچنان غلا‌مرضا تختی بماند، چندین سال پیش در سن 14 سالگیش در چنین روزهایی از یاد پدربزگ نوشته بود.


این یادداشت کوتاه، سرشار از غم و شوق و لبخند و اشک است:


"دیروز سالگرد پدربزرگم بود و ما نبودیم.
آن سال‌هایی که بودیم مامانم و بابام شیر و موز می آوردن مدرسه.
بعد از مدرسه هم، من و مامانم میرفتیم خانه مادربزرگم و صبر میکردیم تا شب که بابام بیاد از ابن‌بابویه و حسینیه ارشاد...

من اینجا که آمدم به مادرم گفتم هیچ‌کس مرا نمیشناسد و من چطور بروم مدرسه؟
تو ایران همه میدانستند من کی هستم اما اینجا چه کسی میفهمد؟
مادرم گفت چه بهتر، خودت باید کاری کنی که همه تو را بشناسند.
این بود که درس خواندم خیلی.
تو زبان انگلیسی اول شدم،
بین دانش‌آموزان آمریکایی توی سه کلا‌س ریاضی اول شدم و توی چهار کلا‌س علوم اول شدم و خیلی جایزه گرفتم؛
تازه به‌خاطر اینکه به یک بچه چینی کمک کردم کارت مخصوص به من دادند
و تازه آن‌وقت بود که فهمیدم من هم کمی خوب هستم.
بعد یکی از معلم‌ها به من گفت در باره شب یلدا کار کنم، تحقیق کنم.
کردم. دیدم چقدر قشنگ است شب یلدا.
همان‌وقت دلم میخواست بیایم ایران
اما مادرم همین‌جا شب یلدا گرفت
و خلا‌صه بعد از این تحقیق معلمم جلوی همه به من گفت
تو با آن قهرمان ایرانی که توی اینترنت اسمش پر است چه نسبتی داری...؟
گفتم نوه او هستم.
همه برگشتن به من نگاه کردند
و از آن روز کارم سه برابر شده.
یکی برای خودم درس میخوانم
یکی هم برای اینکه نگویند نوه جهان‌پهلوان چیزی سرش   نمیشه.


یک روایت از شام آخر آدولف هیتلر


محمود طلوعی در کتاب «صد سال صد چهره» در گزارشی پیرامون وقایع ساعات پایانی عمر «آدولف هیتلر» رهبر آلمان نازی می‌نویسد:

بیست و هشت آوریل، آدولف هیتلر تصمیم نهایی خود را گرفت و از همه‌ی کسانی که در این روزهای سخت در کنار او مانده بودند خواست که همان شب برای استماع آخرین سخنان او در سالن کنفرانس حضور یابند.
 


میز کنفرانس برای جشن و مهمانی تزیین شده بود. سرویس نقره مخصوص مهمانی روی میز چیده شده و دسته‌های گل و بطری‌های شامپاینی در روی میز دیده می‌شد. در صدر میز اوا براون، مارتین بورگان، گوبلز و همسرش ماگدا نشسته بودند. هیتلر با یونیفرم نظامی و چهره‌ی گشاده در جای معمولی خود در سالن کنفرانس در برابر نقشه قرار گرفت و سخنان خود را با این مقدمه آغاز کرد که جنگی که با شکست آلمان در شرف پایان است خواست او نبوده و سیاستمدارانی که در خدمت منافع یهودیان بوده‌اند برای عقیم گذاشتن تلاش او در راه قطع این ریشه‌ی فساد این جنگ را به را انداخته‌اند.

هیتلر پس از معرفی جانشینان خود چند ثانیه سکوت اختیار کرد و سپس گفت «من تصمیم داشتم تا زمانی که مسئولیت سنگین رهبری ملت آلمان را به عهده دارم ازدواج نکنم، ولی اکنون که ماموریت من در روی زمین به پایان رسیده، پیش از آنکه به جهان باقی بشتابم می‌خواهم رسما با اوا براون، دختر وفادار و فداکاری که سالیان دراز با من به سر برده و در این روزهای سخت هم داوطلبانه و به میل و اراده‌ی خویش سرنوشت خود را به من پیوند داده است ازدواج کنم و او همچنانکه در زندگی نزدیک‌ترین یار و شریک لحظات شیرین عمر من بود پس از مرگ هم با من و در کنار من خواهد بود...»


حاضران با خوشحالی از جا برخاسته و کف زدند. مدارک ازدواج فورا آماده و امضا شد و تنها مشکلی که پیش آمد بزرگ بودن حلقه‌های عروس و داماد بود، زیرا این حلقه‌ها که قبلا آماده شده بود برای انگشتان هیتلر و اوا، که هر دو در هفته‌های گذشته چند کیلو وزن کم کرده بودند بزرگ شده بود. مدارک ازدواج به تاریخ بیست و هشتم آوریل ماشین شده بود، ولی چون انجام مراسم تا ساعت یک بعد از نیمه شب به طول انجامید، تاریخ آن را با دست به بیست و نهم آوریل تبدیل کردند.

خبر، وارونه به دار آویخته شدن اجساد موسولینی و همسرش در میلان، عصر همان روز به گوش هیتلر رسید و موجب تسریع اجرای تصمیم قبلی او برای خودکشی شد. هیتلر وصیتنامه‌ی خود را در سه نسخه ماشین شده و آماده بود امضا کرد و گوبلز و بورمان هم هر سه نسخه‌ی آن را به عنوان شهود امضا کردند. هیتلر سپس خطاب به هر دو آن‌ها گفت که در بیست و چهار ساعت آینده به حیات خود خاتمه خواهد داد، زیرا نمی‌خواهد زنده یا مرده به دست روس‌ها بیفتد. هیتلر بارها تاکید کرد که جسد او و همسرش را طوری بسوزانند که اثری از آن بر جای نماند، زیرا اگر چیزی باقی بماند روس‌ها آن را در موزه‌های خود مورد استفاده خواهند داد.

ساعت سه بعداز ظهر هیتلر با یونیفرم نظامی و اوا با آرایش کامل و لباس سیاهی که زیبایی او را دوچندان جلوه‌گر می‌ساخت از اطاق خود بیرون آمدند و به عنوان خداحافظی با همه دست دادند.

هیتلر برای اوا براون مرگ آسان‌تری را انتخاب کرد. او با خوردن یک کپسول حاوی زهر در ساعت سه و نیم بعداز ظهر روز سی‌ام آوریل در برابر هیتلر جان داد و لحظه‌ای بعد هیتلر با گلوله‌ای که با اسلحه‌ی کمری «والتر» به مغز خود شلیک کرد و در دم جان سپرد. با شنیدن صدای گلوله گوبلز و بورمان، هیتلر و اوا را در کنار هم نقش بر زمین یافتند.

جنازه هیتلر و اوا براون را طبق وصیت او در وسط باغ سوزاندند و سپس خاکستر اجساد و استخوان‌های سوخته را در کرباسی پیچیدند و در نقطه‌ی دوری در نزدیکی خروجی کاخ در داخل گودالی که بر اثر اصابت بمب ایجاد شده بود دفن کردهد و روی آن را با خاک پوشاندند.

بیست و چهار ساعت بعد سربازان ارتش سرخ به صحنه‌ی این وقایع رسیدند و کسانی را که در زیرزمین کاخ باقیمانده بودند دستگیر کردند. از هیتلر و گوبلز و بورمان اثری به دست نیامد و بازداشت شدگان هم از سرنوشت آن‌ها اظهار بی‌اطلاعی کردند.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد