پرونده
مرموز والت دیزنی – یک موش، یک مرد سیبیلو و بزرگترین کارخانه رویاسازی (+
چطور دیگران را ترغیب کنید جهت محقق ساختن رویایتان تلاش کنند؟)
او دیوانه وار نقاشی میکرد… دوست داشت تصویری سیاه و سفید از اسب های همسایه، معلم مدرسه، سیب و هرچیز دیگری که میدید بر کاغذ رسم کند. دوست داشت تمام تصاویری که در ذهنش نقش میبست را به دیگران نشان دهد.
و به خاطر همین عشقِ به نقاشی اش در سن 16 سالگی از مدرسه اخراج شد.
با اینکه علاقه فراوانی به شرکت در جنگ و پیوستن به ارتش داشت، اما این
سرنوشت او بود که به خاطر سن کم او به او اجازه ورود به ارتش را ندادند اما
تا چند سال راننده آمبولانس حالا احمر شد.
بعدها در روزنامه ای استخدام شد و آگهی های تبلیغاتی طراحی میکرد که مجددا او را با عنوان “نداشتن خلاقیت کافی در خلق طرحواره های تبلیغاتی” از کار اخراج کردند.
والت نمیدانست دست به چه کاری باید بزند؛ عشق اول و آخر او عکس، طرح و کارتون بود… بنابراین تصمیم گرفت استودیوی انیمیشین سازی با برادش راه اندازی کند و شروع به تولید کارتون هایی برای کودکان با نام اولیه Laugh-O-Gram کرد.
اما اینبار نیز استودیوی Laugh-O-Gram-ی که راه اندازی کرده بود هم ورشکست شد؛ ولی اینبار هم تسلیم نشد...
با وجود اینکه ابتدا او را مسخره کردند و همه او را بی استعداد خطالب و فکر میکردند “در توهمات“-ش زندگی میکند، او یک استودیو دیگر این دفعه با نام خود والت دیزنی راه اندازی کرد و شروع به خلق شخصیت های کارتونی کرد که دنیا و رویاهای کودکان را تسخیر کردند.
معروف ترین شخصیت کارتونی که والت خلق کرد میکی موس (Micky Mous) است.
کماکان همه مان او را می شناسیم و خاطراتی با کارتون هایش داریم. والت
خودش به شخصه تا زمانی که زنده بود صدا پیشگی این شخصیت کارتونی را به شخصه
انجام میداد.
شخصی که او را “توهمی” ، “بدون خلاقیت” خطاب میکردند توانست تبدیل به چهره ای جهانی شود ! او در طول دوره حرفه کاری اش توانست بیش از هرکس دیگری در طول تاریخ جوایز مهمی آکادمی دریافت کند.
22 جایزه اسکار (رکورد دار تا به امروز)
59 نامزد جایزه اسکار (رکورد دار تا به امروز)
کسب جایزه افتخاری اسکار (در سال 1939)
جایزه بنیاد ملی
مدال آزادی از دست جانسون رئیس جمهور وقت آمریکا
و …
والت دیزنی توانستدر طول دوره کاری حرفه اش
21 انیمیشین بلند و پرفروش تاریخ
493 انیمیشین آمیخته با تصاویر سینمایی
47 فیلم بر پایه واقعیت
330 ساعت برنامه تلوزیونی باشگاه میکی ماوس
را تهیه و ارائه کند؛ اعدادی که به راستی قابل تامل هستند
سوالی که ممکن است برای شما هم پیش بیاید این است : چطور فردی که از مدرسه اخراج شد، از محل کار تبلیغات اخراج شد و در اولین سرمایه گذاری و کارش شکست خورد توانست چنین امپراتوری بزرگ پولسازی و البته رویاسازی را خلق کند؟
در این مقاله دقیقا میخواهیم به این سوال پاسخ دهیم؛ اما از همه مهم تر میخواهیم به یک مورد استثنایی از شرکت والت دیزنی بپردازیم… ساخت اولین انیمیشین بلند و پرفروش تاریخ سینما – سفید برفی !
روزی
که والت دیزنی پیشنهاد ساخت این انیمیشین را داد، همه از جمله برادرش او
را دیوانه خطالب کردند و ساخت این انیمیشین را بزرگترین اشتباه شرکت والت
دیزنی دانستند؛
اما به طرز عجیبی او میخواست اینکار انجام شود…
آنچه
در ادامه میخوانید، پرونده مرموز شرکت بزرگ والت دیزنی و تجربه درک پشت
پرده این کسب و کار ابرقدرت دنیا و یک کارخانه رویاسازی است. در این مقاله
میخوانید که چطور والت دیزنی توانست همکاران و کارمندانش را ترغیب کند تا
رویایش را محقق سازند و اینکه چطور توانست کارتون های ماندگار تاریخ سینما
را بدون هیچگونه کم و کاستی بسازد.
این مقاله برای تمام کسانی که
میخواهند رویاهایشان را تحقق بخشند و گامی بزرگ در زندگی بردارند به شدت
توصیه میشود؛ زیرا شما در این مقاله یاد میگیرید چطور از دیگران بخواهید به شما بپیوندند تا رویای شما را محقق سازند؟
آماده ورود به بزرگترین کارخانه رویاسازی تاریخ هستید؟ درها باز میشوند
چرا مجری برنامه نود، این همه موفق شده است؟ 6 تکنیک عجیب موفقیت به سبک عادل فردوسی پور
یکی از بهترین برنامه های آخر خندوانه، حضور عادل فردوسی پور، موفق ترین چهره تلویزیون ایران در این برنامه بود. برنامه خندوانه هم تمام شد تا ان شاء الله بعد از محرم و صفر، سری جدیدش آغاز شود.
البته انتظار داشتیم که همه حرف ها، فوتبالی و تلویزیونی و … باشد، اما یک اتفاق خیلی جالب افتاد!
این برنامه، موفقیتی از آب در آمد.
رامبد جوان، از فردوسی پور، درباره موفقیت بی بدیلش پرسید و این که چطور به اینجا رسیده. عادل فردوسی پور هم، هر چه را که می دانست، در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم بیننده ها کرد. این برنامه، جزو انگیزشی ترین برنامه های صدا و سیما در حوزه موفقیت بود.
با توجه به این برنامه و شناختی که از این مجری کارشناس معروف تلویزیون داریم، نگاهی به علل موفقیت او می اندازیم.
شاید شما هم، با توجه و تمرکز روی این قاعده ها، عادل فردوسی پور بعدی در
حرفه خودتان باشید. باور کنید چندان دور و دیر نیست؛ فقط باید هزینه اش را
بپردازید.
غرق در کار و علاقه تان بشوید
این
را، میثاقی، یکی دیگر از مجریان تلویزیونی می گوید که فردوسی پور، حتی
وقتی که به دعوت یکی از کارگردانان سینمای ایران، برای تماشای فیلمش به
سینما رفته بود، باز هم در حال چک کردن موبایلش و تماشای بازی فوتبال دو تا
از تیم های لیگ برتری بود !
خود فردوسی پور هم اشاره می کند که حتی
خواب هایش هم فوتبالی است و اگر وارد اتاق کارش شوید، مشاهده می کنید که در
آن واحد، از طریق دو نمایشگر و یک رادیو، در حال دنبال کردن رقابت های لیگ
برتر است.
فوتبال برای او، علاقه و حرفه و زندگی اش شده است، به خاطر همین کسی به پایش نمی رسد.
کیم وو چونگ،
کارآفرین تقدیر شده کره ای و موسس شرکت موفق اتومبیل سازی دوو، اشاره می
کند که باید چنان درگیر کار و علاقه تان بشوید، که لقب های خاصی به شما
بدهند. مثلاً اگر دارید برای کنکور می خوانید، چنان غرق در درس خواندن
بشوید که به شما لقب خرخوان، دیوانه درس و … بدهند. یا وقتی کارآفرینی می
کنید، چنان کار کنید که به شما لقب تراکتور و بولدوزر و … بدهند. این لقب دادن ها، نشان می دهد که حسابی درگیر کارتان شده اید.
اگر می خواهید موفق باشید، باید این جوری درگیر کارتان بشوید. وقتی که تیم چکسلواکی در برهه ای، توانست قهرمان اروپا شود، از یکی از بازیکنان دلیل موفقیتیش را پرسیدند، گفت :
ما یا در حال فوتبال بازی کردن هستیم، اگر نتوانیم بازی کنیم،درباره اش حرف می زنیم، اگر نتوانیم درباره اش حرف بزنیم،به آن فکر می کنیم.
این چنین تمرکز و جدیتی، میوه ای جز موفقیت نخواهد داشت.
علامه رشته خودتان بشوید
فردوسی پور، زبان انگلیسی
را خوب می داند و از همان ابتدا، در حال مرور اخبار خارجی بود؛ کاری که
هیچ کدام از گزارشگران ورزشی ایران، حتی به آن فکر نمی کردند.
او
روزانه، مطالعه دارد، سایت ها و روزنامه های خارجی و داخلی را مرور می کند و
آنقدر خودش را غرق اطلاعات می کند، که همیشه به جنبه ها و کانال های تازه
تری در رشته خودش می رسد. جهان امروز، جهان تخصص هاست؛ باید آنقدر درگیر اطلاعات شوید، که به بالاترین سطوح کار خودتان برسید؛ درست مثل عادل فردوسی پور.
اطلاعات و تخصص، برگ برنده فضای رقابتی امروز است؛ یادتان باشد.
پشتکار فراوان (!) داشته باشید
خیلی تکراری است نه؟ چاره ای نیست، باید پشتکار داشته باشید، باید پشتکار داشته باشید و باز هم باید پشتکار داشته باشید.
حتی فردوسی پور با این هم شهرت و موفقیت هم، به شدت کار می کند؛ روزهای کمی در خدمت خانواده است و از ابتدای صبح تا هرجا که در توانش باشد، کارهای برنامه اش را انجام می دهد.
چیزی به اسم استراحت وجود ندارد. البته پاگردهایی وجود دارند برای رفع خستگی؛ ولی اسمش استراحت نیست. به قول ابوسعید ابوالخیر، زندان مرد، آسایش مرد است و اگر از این زندان برهد، آزاد خواهد شد.
هر چقدر که موفق تر می شوید، باید بیشتر کار کنید؛ دست کم برای حفظ برندی که ایجادش کرده اید.
رونده مرموز استارباکس – قهوه، نقطه توقف سوم و میلیون ها مشتری (+ راهنمای عملی راه اندازی کسب و کاری موفق به سبک استارباکس
یک نفر پیشنهادِ شگفت انگیزی برای شما دارد : تمام پول تان را در راه اندازی یک کافی شاپ (کافه) که فقـــط قهوه برای مشتری سرو میکند سرمایه گذاری کنید…
آیا اینکار را خواهید کرد؟
احتمالا تصور میکنید طرف مقابل تان درک صحیحی از بازار ندارد و یا بیش از حد رویاپرداز است؛ اما یک نفر این کار را کرد و امروز نامش جزو لیست 100 کارآفرین میلیاردر جهان است !
این پیشنهادی بود که یک بازاریاب قهوه به نامِ هــوارد شــولتز
به دوستان و آشنایانش داد تا در ایده ای که در سر داشت سرمایه گذاری کنند؛
همه او را دیوانه خطاب میکردند و او را فاقد درک اقتصادی صحیح از بازار
میدانستند… کسی او را جدی نگرفت.
بنابراین، هـــوارد مجبور شد خودش تنهایی ایده اش را پیگیری کند.
او تصویری از چیزی در سرش داشت که هیچکس نمیتوانست آنرا درک کند و با
توضیح دادنِ آن باعث تمسخر و تحقیرش میشد… اما او به طرز عجیبی به ایده اش بـــاور داشت. یک حسِ قوی به او اطمینان میداد که ایده اش موفق و عملی خواهد شد.
نام ایده اش نقطه سوم توقف بود و استارباکس متولد شد؛
مشتریانِ کافی شاپ یا قهوه فروشیِ استارباکس افرادی بودند که یا از خانه
به سمت محل کارشان خارج شده بودند و یا از محل کارشان به سمت خانه خارج شده
بودند ! ایده کمی پیچیده و غیر قابل درک بود…
هوارد معتقد بود : من نمیخواهم قهوه بفروشیم، من سعی دارم محلی به عنوان نقطه توقف سوم ایجاد کنم… او سرانجام اینکار را کرد و در کمال حیرت همگان موفقیت فوق العاده ای بدست آورد !
او برای اجرای ایده اش به شدت مصمم بود؛ و بیش از 242 بار از طرف بانک های مختلف طرحش برای وام گرفتن و سرمایه گذاری از طرف بانک، رد شد !
او شکست نخورد، باور داشت تا زمانی که ایده ای که به او الهام شده را به مرحله اجرایی نرساند از تلاش دست بر نمیدارد… (در مورد ایده های ثروت زایی که به ذهن میلیاردرها الهام میشوداین مطلب را حتما بخوانید)
سرانجــــام او با قرض گرفتن و داشتنِ سرمایه گذار شخصی، موفق شد ایده اش را اجرا کند.
هیچکس باور نمیکرد، هـــوارد، بازاریابِ قهوه دیروز که با انباشت قهوه ها
در بسته های یک کیلویی در قهوه فروش های مختلف در حال فروش قهوه برای یک
نفر دیگر بود، امروز فروشگاه فروشِ فـــقط قـــــهوه راه اندازی کرده است
که تبدیل به بزرگترین شرکت فروشِ قهوه دنیا با 21536 شعبه در 65 کشور دنیا شده است و به عنوان تاجر سال 2011 از نظر مجله Fortune انتخاب شد.
این یعنی، موفقیت به معنی واقعی کلمه !
موفقیتی که یک کارآفرین بدون هیچ سرمایه ای فقط با یک ایده فوق العاده
ساده اما با تصویری پیچیده در ذهنش برخلاف توصیه های دیگران آنرا اجـــرا
کرد و به مرحله نهایی سود دهی رساند.
«استارباکس تجربه نوشیدن قهوه را از یک عادت روزمره و بی روح، به یک خاطره خوب و بانشاط تبدیل خواهد کرد…» __هوارد شولتز، موسس استارباکس، قبل از راه اندازی در جمع سرمایه گذاران
سوال مهــمی که میخواهیم به آن بپردازیم این است :
آیا جادویی در موفقیت استارباکس بود؟
هرگز ! به هیچ وجه… اگر از هر مشاور کسب و کاری هم بپرسید، موفقیت استارباکس را کاملا منطقی و پیش بینی پذیر میداند(!) اما چطور چنین چیزی ممکن است؟
اگر ما ایده ای در سر داشته باشیم، چطور آنرا مانند استارباکس تبدیل به یک ایده پولساز و مشهور کنیم؟ پاسخ این سوال دقیقا همین مقاله ای است که در حال خواندن آن هستید…
ما در این مقاله میخواهیم قدم به قدم، نه فقط آنچه در ظاهر از کسب و کار ثروت آفرینِ استارباکس قابل رویت است، بلکه هرآنچه در پشت پرده اداره فروشگاه های دوست داشتنی استارباکس انجام میشود را برای شما شرح دهیم.
این مقاله میتواند برای شما فوق العاده الهام بخش باشد.
اگر ایده ای در ذهن دارید.
اگر میخواهید کسب و کاری راه اندازی کنید.
و یا کسب و کاری دارید و میخواهید میزان فروش تان را 10 برابر کنید.
این مقاله چشم اندازی وسیعو نکاتی هیجان انگیز در عین حال پولساز
به شما معرفی خواهد کرد تا بتوانید از با طرزفکرِ یک کارآفرین موفق و
پولساز مانند هـــوارد شولتز کسب و کاری میلیارد دلاری و جهانی خلق کنید.
هشــــدار ! هشــــدار ! آنچه در ادامه میخوانید شاید برخلاف عرفِ آنچه در بازار امروز مشاهده میکنید باشد. اگر اینطور بود، همیشه سخنِ هوارد شـولتـز را به خاطر آورید : «برای موفقیت عظیم، کارها را به روشی که تاحالا انجام میشده اند، انجام ندهید.»
راهنمای عملی راه اندازی کسب و کاری موفق به سبک استارباکس :
استارباکس تنها یک فروشگاه با ایده انقلابی نبود. استارباکس تاثیر عمیقی بر روی زبان روزمره انگلیسی زبانان شد ! اکثر کلماتِ روزمره مانند باریستا، لاته، ونتی، فراپوچینو و … که اکثر کافی شاپ های امروزی هم از آنها استفاده میکنند، از طریق استارباکس جهانی شد.
کتاب
های زیادی در مورد نحوه موفقیت، راز و رمز موفقیت و ایده های مشابه
استارباکس نوشته شده است و اکثر اوقات به عنوان ایده ای نـو از آن یاد
میشود که در تاریخ کارآفرینی جایگاهی مشابه هـــنری فــورد (خالق اولین کارخانه تولید انبوه اتومبیل) قرار میگرد.
اگر
تمام کتاب های مربوط به دلایل موفقیت استارباکس را بخواهید جمع بندی کنید،
از تمام کارمندان آنجا دلیل موفقیت استارباکس را جویا شوید و بخواهید آنرا
جمع بندی قابل قبولی بکنید، به 5 اصل موفقیت میتوانید آنها را خلاصه کنی
پرونده
مرموز رالف لورن -رویاهای ساختگی، دستفروشی کراوات و مشهورترین برند فشن
دنیا (+چرا و چطور باید از قدرت تصویرسازی ذهنی استفاده کنید)
در
آخرین روز مدرسه زمانی که هرکدام از دانش آموزان اعلام میکردند میخواهند
در آینده چه کسی شوند و چه چیزهایی بدست آورند او تنها یک جمله نوشت : میخواهم میلیاردر شوم…
در
آن زمان شاید همه در دلشان به رویای این کودک از خانواده فقیر که از
بلاروس به آمریکا مهاجرت کرده بودند، خندیدند؛ زیرا واقعا هیچ نشانه ای در
زندگی و شرایط او نبود که سرنخی از آینده ای روشن بدست آنها بدهد اما…
در ذهن او آینده ای بود که میخواست بدست آورد. نامش رالفلیفتشیتز بود. اما به علت تلفظ بد فامیلی اش در زبان انگلیسی، نام خانوادگی اش را به لورن تغییر داد و پیشه رنگ آمیزی ساختمان را برگزید.
رالف در بدترین شرایط زندگی میکرد.
خانواده فقیر، پدری که کمتر او را میدید و مادری که همیشه سرِ کار بود.
زندگی آنها در فقر و بدبختی فرورفته بود و کمتر کسی میتوانست آنرا تحمل
کند.
حتی رالف هم برای فرار از این زندگی فقیرانه روزهایش را در سینماها و به تماشا بازیگران پرآوازه میپرداخت. تماشا گــری کوپر و کـِری گرانت و اینکه چطور با لباس های پر زرق و برق همه به آنها احترام میگذارند و یک زندگی لوکس دارند زندگی فقیرانه اش را از یاد میبرد.
بعدها در دفتر خاطراتش که به صورت عمومی منتشر شد نوشت : “من
فیلم دوست نداشتم. اطلاعات کمی هم راجع به سینما داشتم. اما مجبور بودم به
سینما بروم تا بدبختی هایم را فراموش کنم و زندگی ای را تماشا کنم که در
رویاهایم میدیدم… میدانستم یک روز باید به آن دست پیدا کنم”
او خودش را در تصویرسازی های ذهنی
اش به جای بازیگران اصلی داستان میگذاشت و نقش ها را به صورت ذهنی بازی
میکرد. زندگی شیک و لوکس و ثروتمندی اش را در ذهنش زندگی میکرد.
در ظاهر یک پسر فقیر، اما در ذهنش یک مرد جنتلمن و ثروتمند بود
پس از اتمام مدرسه و دبیرستانش به دانشگاه کسب و کار رفت. علاقه شدید به دنیای بیزنس و کسب و کار داشت و در تمام کارهایی که انجام داده بود هم باریکه از هنر وجود داشت.
به
همین دلیل بعد از ظهر ها پس از اتمام دانشگاه کراوات هایی دست ساز درست
میکرد و در سطح شهر شروع به دستفروشی آنها میکرد. پس از چندی غرفه ای در یک
فروشگاه لباس اجاره کرد و بعدها با مشارکتی که با مغازه دار کرد برندش
یعنی POLOرا به صورت رسمی روانه بازار کرد.
در کمال ناباوری فقط در سال اول 500،000$ دلار کراوات هایش فروش رفت.
هیچکس باورش نمیشد… چطور یک پسر فقیر، نقاش ساختمان و دستفروش توانست به
برندی بین المللی خلق کند و محصولاتی تولید کند که از تمام دنیا طرفدار
داشته باشد؟
نام برند او POLO – Ralph Lauren است. امروزه ثروتی معادل 8$بیلیون دلار دارد و مفتخر به دریافت نشان شوالیه و لژیون دونور از رئیس جمهور فرانسه آقای سارکوزی است و ناگفه نماند که یکی از بزرگترین کلکسیون های اتومبیل های قیمتی و آنتیک نیز متعلق به آقای رالف لورن نقاش ساختمان دیروز و 155مین فرد ثروتمند دنیا است.
در این مقاله میخواهیم به بررسی پرونده مرموز رالف لورن بپردازیم. و جواب این سوال مهم را که چطور یک پسر فقیر توانست بدون هیچ سرمایه و پشتوانه مالی و ارتباطی تبدیل به 155 مین فرد ثروتمند دنیا شود؟ آیا رازی در این کار بود و یا تکنیک و روش خاصی استفاده شده که ما هم میتوانیم از آن استفاده کنیم؟
این مقاله قبل از اینکه یک مقاله انگیزشی باشد، یک مقاله فوق العاده کاربردی است.
زیرا قرار است شما یادبگیرید چطور حتی در بدترین شرایط زندگی، زمانی که
هیچ نشانه ای موفقیت و پیروزی نمیبینید بتوانید همچنان در مسیر صحیح پیش
بروید و بدون نیاز به پشتوانه مالی و ارتباطات به هرآنچه که میخواهید در
این دنیا دست پیدا کنید…
آیا آماده رمزگشایی موفقیت خالق برند POLO هستید؟ کمربندهایتان را محکم ببندید…
جیم ران، استاد بزرگ توسعه فردی که بسیار دوستش میدارم، معتقد است که میزان پیشرفت شما در پنج سال آینده را، دو چیز مشخص میکند؛
کتابهایی که میخوانید بر شما تاثیر میگذارند
آدمهایی که ملاقات میکنید و با آنها وقت میگذرانید
پس باید این دو را جدیتر بگیرید و برایش برنامهریزی داشته باشید. من درگذشته کتابهای زیادی خواندهام و در دوران کار رسانهای خودم، با آدمهای مختلف، گاه مشهور و گاه عادی و گاه موفق و گاه شکست خورده، روبهرو شدهام.
درسهای زیادی از آنها آموختهام. شاید این درسها، به کار شما هم بیاید. تصمیم گرفتهام بخشی از این درسها را باهم مرور کنیم؛ شاید گرهای از کار شما بگشاید، همانطور که گرهای از کار من گشودند.
البته
درسهایی که آدمی میگیرد، فقط برای آدمهایی که با آنها ملاقات میکند
نیست. گاهی وقتها درسهایی از کسانی میگیری که کتابی نوشتهاند، در جای
دیگر دنیا کاری کردهاند و تو، بهواسطه کتابی و گزارشی و مستندی و …، در
جریان این تجربهها قرار میگیری.
دکتر علی شاه حسینی، کارآفرین و سخنران حوزههای انگیزشی، جزو بزرگان دیگری است که همیشه، باعثوبانی انگیزهبخشی به من بوده است.
اولین
بار او را، هفت هشت سال پیش ملاقات کردم؛ وقتیکه قرار بود مصاحبهای با
او انجام بدهم. به یک آموزشگاه زبان رفتم. آمد و صحبت کردیم. بعد از
مصاحبه، هم من به او گفتم که چقدر از آرامش وی و نکتههایی که عرض کرده،
استفاده بردهام؛ هم او اشاره کرد که احساس خوبی به این گفتگو داشته است و
حس کرده که واقعاً برای فهمیدن انجام شده است.
بعدتر، به مناسبتهای
مختلف نیز با این چهره دیدارهای حضوری و رادیویی و مطبوعاتی هم داشتم.
هربار که او را میدیدم، از اینکه چنین چهرهای را میشناسم و مشکلاتم را
با او مطرح میکنم، به خود میبالیدم.
دکتر علی شاه حسینی را، احتمالاً در تلویزیون زیاد دیدهاید.
دکترای تخصصی مدیریت و برنامهریزی امور فرهنگی دارد، نویسنده و پژوهشگر و
سخنران است، کتاب بیوگرافیاش چاپ شده، مؤسسات زبان کیش نو و ملل و … را
راهاندازی کرده و تسلط فوقالعادهای بر زبان انگلیسی و آموزش آن دارد، در سمینارهای بینالمللی مختلفی هم سخنرانی داشته است و …
اینبار که شبکههای تلویزیونی را زیر و رو میکنید، اگر او را دیدید، به یاد بیاورید که ما درباره چه شخصیتی داریم صحبت میکنیم.
اما از این چهره دوستداشتنی چه درسهای مفید و سازندهای گرفتهام؟
درس اول) آرامش و خویشتنداری
حتی موقع سخنرانیهایش نیز، بسیار آهسته و حسابشده و خویشتندارانه صحبت میکند. دقیقاً درسهایی را که پلژاگو در کتاب قدرت ارادهاش
داده است، انگار در وجود این مرد میتوانید ببینید. تفکر سنجیده او، باعث
میشود تا تمام گفتارها و رفتارهای وی، تحت نظم و کنترل خاصی باشد. به همین
دلیل است که با قدرت نرم خود، میتواند اثر فراوانی بر طرف مقابلش بگذرد.
خواندهایم
و شنیدهایم که موفقیت، بیشتر از اینکه به هیجان و شدت نیاز داشته باشد،
به توزیع آرام و عاقلانه انرژی نیاز دارد. یعنی هر روز، باید با یک سطح
انرژی مشخصی اقدام به کار و برنامهریزی کنید؛ چنین نباشد که بعضی وقتها
تند و بعضی وقتها کند به سمت هدفتان بروید.
من احساس میکند دکتر شاه حسینی، چنین انسانی است؛ انرژی روزانه او در همه طول سال، یکسان است و به همین علت، به موفقیتهای خوبی رسیده و میرسید.
درس دوم) تمرکز و تخصص
از دیگر درسهای بزرگی که از این چهره آموختهام، تخصصگرایی و تمرکزگرایی بوده است.
دکتر
معتقد است قرار نیست در طول زندگی، مدام از این شاخه به آن شاخه
بپریم، بلکه باید روی شاخهای بنشینیم و آنقدر خوب آواز بخوانیم که دیگران
بهواسطه آواز خوش ما، بیایند و زیر این شاخه اتراق کنند.
تخصص، دقیقاً چنین چیزی است.
بسیار
شنیدهایم و دیدهایم که انسانهای زیادی، مدام دنبال موقعیتهایی هستند
که سودآور یا موفقیتآور است. غافل از اینکه چشم باز میکنند و میبینند
که سالها از زندگیشان گذشته و در هیچ حوزهای، به هیچ تخصصی نرسیدهاند.
دکتر معتقد است که تخصص، برای ما احترام و آرامش و امنیت و … به همراه میآورد؛ در واقع باعث میشود احساس مفید بودن داشته باشیم.
درس سوم) بهروز بودن
روزی
با دکتر شاه حسینی درباره آینده سخنرانیهای انگیزشی در ایران صحبت
میکردیم. به او گفتم با وجود اینهمه سخنران و سمینار و تکراری شدن
بحثها، آیا امیدی به این حوزه هست؟
پاسخ داد که سخنرانان بعدازاین،
باید که بیاموزند تا به زبان انگلیسی سمینار داده و سخنرانی برگزار کنند.
در این صورت است که میتوانند خودشان را در رقابت نگه دارند. خود وی نیز
آغاز به این کار کرده بود و حالا، سابقه سخنرانی و ارائه در سمینارهای
مختلف خارجی را هم به رزومهاش اضافه کرده است.
درس چهارم) سیستمگرایی
این یکی هم، جزو درسهای خیلی خوبی است که از او آموختهام.
او
یکبار به من گفت که مطالعهای درباره مؤسسات آموزش زبان داشته است. به
این نتیجه جالب رسیده که این مؤسسات، تا پنجاهسالگی تأسیسشان، به خوبی و
خوشی و با قدرت کار میکردند. اما وقتیکه سن بنیانگذاران آنها از پنجاه
عبور کرده است، افت قابل توجهی کردهاند.
چرا؟ چون بنیه جسمی و روحی و روانی این بنیانگذاران کم میشود و درنتیجه، بهاندازه گذشته نمیتوانند بسیار کار کنند.
نتیجه؟ او
قبل از اینکه به پنجاهسالگی برسد، سیستمسازی را در مؤسسات زبانش به کار
گرفته است و حالا دیگر این آموزشگاهها، بدون حضور او دارند کار میکنند و
نیازی به حضور فیزیکی وی احساس نمیشود.
این، درسی اس که همه ما میتوانیم بیاموزیم.
قرار نیست همه کارها را بهتنهایی و باقدرت شخصیمان انجام بدهیم. شاید با
این روش، تا جایی پیشرفت کنیم، اما وقتیکه کارها زیاد و افراد تحت مدیریت
ما فراوان میشوند، دیگر سررشته امور از دست ما خارج میشود.
در مورد تفکر سیستمی، قبلا یک دوره صوتی رایگان برای شما اینجا منتشر شده، حتما دانلود کنید و بخوانید.
درس پنجم) شروع به هر قیمتی
دکتر
شاه حسینی، سال اولی که وارد دانشگاه شد، درواقع بهعنوان داوطلب ذخیره
وارد رشته دانشگاهیاش شد. یعنی او را در آبنمک خوابانده بودند تا اگر کسی
انصراف داد، او بهجای فرد انصراف دهنده وارد دانشگاه شود.
روز اولی
که سر جلسه درس حاضر شد، از استادش پرسید که چطور میتواند وارد دکترا شده
و دکترای تخصصی بگیرد؟ استادش، به او خندیده بود؛ درنتیجه همکلاسیهایش
هم به او خندیده بودند.
استاد گفته بود تو که با این رتبه و بهعنوان
نیروی ذخیره وارد دانشگاه شدهای، چطور جرئت میکنی درباره دکترا صحبت
کنی؟ اما او رفت و دکترا گرفت؛ و حالا جزو معتبرترین کارشناسان تلویزیون و
سخنرانان انگیزشی و توسعه فردی ایران است.
خود وی معتقد است که آدم باید یکجوری وارد حوزههای بزرگ بشود، تا بعداً بتواند از آنها خارج بشود.
مثلاً
میگفت خودش، بهسختی وارد دانشگاه شده است؛ اما این مهم نیست. پس چه چیزی
مهم است؟ اینکه میتوانی دانشگاه را با دکترا تمام کنی؛ هر طور که واردش
شده باشی.
پس، نتایج بزرگ ارزش این را دارند که حتی شروع بدی داشته باشیم، نه؟
نظریهی مدیریت میمون ها چیست؟
خب شما را با مقدمه های طولانی سرگرم نمیکنیم و سریع سر اصل مطلب میرویم تا بدانید در این نظریه «مشکلاتی
که برای کارمندان تان پیش می آیند به میمون هایی سمج تشبیه می شوند که
خودشان را به شما می چسبانندد و بر پشت شما سوار می شوند !»
مدیریت میمون ها جدیدترین متد مدیریت است
برای روشن شدن موضوع این سناریو را در نظر بگیرید :
فرض کنید پشت میزتان نشسته اید و مشغول کارتان هستید که یکی از کارمندان تان سر می رسد و شما را در جریان مشکلی کاری قرار می دهد.
در این لحظه شما اطلاعات کافی در مورد مشکل بوجود آمده و راه حل های احتمالی را در دست دارید ولی وقت آنرا ندارید که راه حل هایتان را به کارمندتان بطور واضح و شفاف منتقل کنید.
پس به کارمندتان می گویید که بزودی برای حل این مشکل او را ملاقات خواهید کرد یا با او تماس خواهید گرفت.
اگر مشکل مطرح شده توسط کارمندتان را به یک میمون تشبیه کنیم است. در ابتدا این میمون بر شانه های کارمندتان سوار بود ولی بعد با پرشی خود را بر شانه های شما انداخت !
نکته اینجاست که این میمون تا زمانی که او را به صاحب اصلیش باز نگردانید یا سربه نیست نکنید (میمون آزاری ممنوع ! – آنرا حل نکنید) همچنان بر روی دوش شما خواهد بود.
شما با اینکار بطور ضمنی این جمله را به زیردستتان گفته اید: « مشکل شما از حالا به بعد مشکل من است و شما میتوانید با خیال راحت به کارهای دیگرتان برسید»
با این رویکرد بنظر می رسد شما به زیر دست کارمندتان تبدیل شده اید و در واقع دارید بار او را به دوش می کشید.
مهمترین مشکلی که این میمون ها برای یک مدیر ایجاد می کنند این است که در طول زمان از کارآیی مدیر بشدت کاسته می شود و دیگر فرصتی برای انجام کارهای خودش پیدا نمی کند، زیرا میمون ها این اجازه را به او نمی دهند.
حال
بیایید مثال را کمی واقعی تر مطرح کنیم، اگر فرض کنید که مدیری هستید که
ده کارمند دارد، اگر هریک از آنها روزانه فقط یک مشکل را به شما منتقل کنند
در پایان هفته با 60 میمون بر روی شانه های تان رو به رو خواهید بود و طبیعتا این میمون ها به شما اجازه نمی دهند به انجام اولویت ها و مسئولیت های اصلی بپردازید.
اگر تابحال در شرایط مشابهی بوده اید جای نگرانی نیست؛ زیرا در این مقاله به شما یاد خواهیم داد چگونه با پرسنل و البته میمون ها ی مزاحم رفتار کنید…
میخواهیم
در این مقاله راهکارهای کاربردی برای مدیریت میمون ها را به شما نشان دهیم
تا یادبگیرید نه تنها در محل کارتان با میمون های کمتری و تمرکز بیشتر کار
کنید، بلکه در زندگی روزانه تان هم با بیشترین تمرکز و کمترین بار فکری
اضافی بر روی اهداف تان کار کنید…
رونده مرموز مارک بنیوف؛ بازی سازی های آتاری تا انقلابی در دنیای اینترنت
مارک راسل بینوف را امروزه با شرکت Salesforce که یک شرکت خدماتی رایانش ابری است، می شناسند… مردی که اولین شرکت اش را در سن 15 سالگی تاسیس کرد !
اخیرا
مجله فوربز، مارک بنیوف را نابغه قرن نامیده است، مدیرعامل نوآورانه ترین
شرکت دنیا درحال حاضر که بر اساس تخمین ها تا سال 2016 او نزدیک به 3
بیلیون دلار سهام این شرکت را در اختیار داشت.
مارک یک انقلابی در صنعت کامپیوتر است. تقریبا تمام کسانی که او را دنبال میکنند، میدانند که مارک بنیوف میتواند در یک اقدام محیرالوقوع تمام قواعد بازی را به هم بریزد.
مارک بنیوف
از اولین کسانی که SaaS یا Software as a service یا به اصطلاح نرم افزارهای تحت شبکه ابری را رواج داد و آنرا تا نقطه اوج خود پیشبرد، مارک بنیوف بود.
نمونه
های این نرم افزارها را میتوان Office از شرکت مایکروسافت را مثال زد که
هرآنچه را که میخواهید میتوانید در یک فایل word بنویسید و آنرا در پوشه
OneDrive تان ذخیره کنید و هرموقع، هرکجا که بودید آنرا دانلود کنید.
در این مقاله نمیخواهیم بپردازیم به نوآوری ها و تخصص او در حوزه رایانش ابری؛ بلکه میخواهیم از دید کارآفرینانه زندگی او را تحلیل کنیم و 5 درس با ارزشی را که میتوانید از زندگی این مرد شگفت انگیز یادبگیرید را بخوانید.
مارک
بنیوف، در یک خانواده یهودی متولد شد. در سان فرانسیسکو بزرگ شد و از
دبیرستان برلینگیم در سال 1982 به دانشگاه کالیفرنیای جنوبی رفت و مدرک
کارشناسی اش را در رشته علوم کسب و کار دریافت کرد.
درحالی که بنیوف
15 سال بیشتر نداشت و دانش آموز بود اولین نرم افزارش را با عنوان «How To
Juggle» که یک بازی آتاری بود نوشت و به مبلغ 75$ دلار به شرکت آتاری فروخت
!
مارک بنیوف این فروش و اولین درآمد رسمی اش را یک موفقیت بزرگ پنداشت و تصمیم گرفت در سن 15 سالگی درحالی که دانش آموز بود اولین شرکت زندگی اش را با نام Liberty Software راه اندازی کند.
درحالی
که دیگر دوستان بنیوف مشغول درس خواندن بودند و شغل حرفه ای نداشتند،
بنیوف در آن سالهای دبیرستان درآمدی 1,500$ دلاری در ماه داشت.
بعدا
بنیوف جذب شرکت کامپیوتری Apple و مدیرعامل آن یعنی استیو جابز شد و به
صورت داوطلبانه در این شرکت مشغول به کار شد و زبان برنامه نویسی Assembly
را آنجا یادگرفت.
پس از مقطع کارشناسی، مارک بنیوف تصمیم داشت
تحصیلاتش را ادامه دهد، اما استادش به او توصیه کرد بر روی تجربه مشتری کار
کند و تحصیل را بعد از کسب تجربه موکول کند؛ بنیوف این پند را شنید و وارد
شرکت Oracle شد و توانست تا قبل از 26 سالگی به درآمد 300,000$ دلار در
سال دست پیدا کند !
مارک بنیوف به مدت 13 سال در شرکت Oracle ماند و
در بخش فروش و بازاریابی آن مشغول به کار شد و ایده های نوآورانه اش باعث
شد تا هر سال در این شرکت رشد و پیشرفت داشته باشد و بعدا شرکت خودش را با
عنوان Salesforce راه اندازی کرد.
اگر بخواهیم فقط چند مورد از موفقیت ها و افتخارات مارک بنیوف را نام ببریم :
انتشار نامش بین 50 فرد تاثیرگذار و رهبران دنیا در مجله Fortune
یکی از بهترین مدیران دنیا از نظر مجله Barron’s
کسب جایزه سال مجله Economist
مشاور وزیر اطلاعات و ارتباطات ایالات متحده آمریکا از سال 2003-2005
عضو انجمن اقتصاد جهانی Trustees
کسب عنوان نوآورانه شرکت جهان Salesforce
پرافتخارترین شرکت دنیا از نظر Fortune
کسب درجه دکترای افتخاری از طرف دانشگاه کالیفرنیای جنوبی
قانون 1% شرکت مارک بنیوف برای امور خیریه
مارک
بنیوف به غیر از افتخاراتی که در صنعت کامپیوتر و حوزه مدیریت بدست آورده،
یک فرد خیر، به معنی واقعی کلمه است. او قانونی در شرکت اش بنا نهاده با
عنوان «قانون 1–1–1»
این قانون، بدین صورت تعریف میشود : «یک درصد از سود شرکت، یک درصد از ساعات کاری کارمندان، یک درصد از محصولات باید وقف امور خیریه شود.»
این قانون زیبا پس از اجرا در شرکت مارک، در بیش از 700 شرکت مطرح دنیا از جمله گوگل، اجرا شد.
شما
اگر زندگی شخصی و حرفه ای مارک را به عنوان یک الگوی کامل موفقیت بخواهید
بررسی و تحلیل کنید، به 6 موردی که در ادامه میخوانید خواهید رسید؛
پرونده مرموز زیدان؛ اتحاد تیمی، هافبک زندگی و انتظاراتی که ناگفته برآورده شدند
فرانسه البته تیم خوبی بود؛ پلاتینی را داشت و کلی بازیکن خوب دیگر را… اما؛ حتی چنین فرانسه ای با چنین بزرگانی، باز هم دستش از جام جهانی کوتاه مانده بود. تا این که سر و کله او پیدا شد؛
زین الدین زیدان، معروف به زیزو. فرانسه در حضور او، یک تنه قهرمان یک جام جهانی و نایب قهرمان یک جام جهانی دیگر شد. نایب قهرمانی که اگر آن درگیری زیزو و مدافع ایتالیایی پیش نمی آمد، به احتمال فراوان به دومین قهرمانی جام جهانی فرانسه ختم می شد…
ما داریم درباره احتمالاً بزرگترین بازیکن بیست سال اخیر صحبت می کنیم؛
حتی
اگر در دوره ای این کار را بکنیم که رونالدو و مسی حضور داشته باشند. شاید
بزرگترین مشکل امثال مسی و رونالدو، همان چیزی باشد که مارادونای بزرگ در حالی که حواسش نبود گفت: «[مسی] خوب است، اما شخصیت کنترل یک تیم را ندارد. زیزو ولی، شخصیت کنترل یک تیم را داشت. انگار از فضایی دیگر و سیاره ای دیگر آمده بود.»
زلاتان ابراهیموویچ درباره اش گفته است «وقتی زیدان وارد زمین بازی می شد، به یکباره همه ده بازیکن دیگر بهتر می شدند؛ به همین راحتی.» مارچلو لیپی، مربی معروف، درباره اش گفته است که «بهترین
بازیکن بیست سال اخیر، باید زیدان باشد. او همه چیز داشت و نیازی نبود به
او بگویند باید چه کار کند؛ چون می دانست چه انتظاری از او می رود و انجامش
می داد.»
ادگارد داویدز، درباره اش گفته است «زیدان، در یک ثانیه فکر می کرد و در ثانیه بعد، فکرش را اجرا می کرد و همیشه توپ را را از دردسر نجات می داد.» اما بهترین جمله ای که از یکی از هم تیمی های زیدان شنیده شده و موضوع این نوشته شده است، چنین بوده است:
«ما هر وقت نمی دانستیم که با توپ باید چه کار کنیم، ان را به زیدان پاس می دادیم؛ چون او همیشه می دانست که باید با توپ چه کار کند.»
مقاله ای که درحال خواندن آن هستید، میخواهد کمک کند به شما تا به زیدان زندگی تان تبدیل شوید، بتوانید یک تیم متحد داشته باشید و دیگران شما را قهرمان خودشان بدانند تا هروقت ندانستند باید چه کار کنند، به شما رجوع کنند، از شما کمک بخواهند و مانند زیدان، همچون یک ستاره بدرخشید…
مهمترین
بخش موفقیت و مدیریت زمان و توسعه فردی و چیزهایی از این قبیل، آن است که
در ابتدا، اولویت ها و ارزش ها و مفهوم زندگی مان را روشن کنیم… کاری که بزرگ مردی از سرزمین پارس، دکتر علی شریعتی انجام داد !
در واقع بارها به این اندیشیده ام که ابتدای موفقیت و بهره وری فردی، فلسفه و فلسفه زیستن و زندگی است؛ این که ما برای چه آمده ایم و قرار است چه کار بکنیم؟ مگر می شود یک نفر به کمپانی و شرکتی وارد شود ولی بدون دانستن مأموریت خودش، بتواند موفق بشود؟ ما نیز در کره خاکی، چنین هستیم.
اندیشمندان
بسیاری آمده اند که درباره مفهوم زندگی و مأموریت ما سخن رانده اند و یکی
از معروفترین و قوی ترین اشخاصی که در این باره صحبت کرده و سخن رانده و
کتاب نوشته است، دکترعلیشریعتی مزینانی بوده است؛ مردی که جوانان این سرزمین، ارادت خاصی به او دارند.
جالب
است بدانید که آرامگاه دکتر شریعتی، در سوریه و دمشق واقع شده است؛ جایی
که این روزها به شدت ناامن و درگیر جنگ داخلی است. از او با عنوان نویسنده،
جامعه شناس، تاریخ شناس، پژوهشگر دینی و … یاد می شود. اما بهترین عنوان
برای او، عنوان نواندیش دینی یا مصلح دینی بوده است.
به
واسطه بحث های بدیع و نویی که این چهره در حوزه دین و سازمان روحانیت و
جامعه دینی و جامعه شناسی دینی و امثالهم راه انداخته، جزو جنجالی ترین
چهره های متفکر ایران معاصر بوده است و مخالفان و موافقان سینه چاک بسیاری
دارد؛ مخالفانی که گاه تا مرحله کفر او رفته اند و موافقانی که او را هم رده با بزرگانی چون سید جمال الدین اسد آبادی دانسته اند.
دکتر علی شریعتی
این بحث ها بماند برای مجالی دیگر… بزرگترین لطفی که دکتر شریعتی داشته است، اجتماعی کردن دین و رفع کدورت هایی که افراد آگاه از آن داشته اند، بوده است. اما این مقاله نه راجع به عقاید دینی دکتر شریعی است و نه راجع به مسائل فلسفی !
در این مقاله میخواهیم بپردازیم به این چهره جنجالی؛
مردی که نه تنها در حوزه دین، بلکه فلسفه، جامعه شناسی، هنر و تاریخ هم
صاحب نام است. سوالی که میخواهیم پاسخ آنرا در این مقاله پیدا کنیم این است
:
چطور ممکن است چنین حجم اطلاعاتی در ذهن یک نفر یک جا تولید و منتشر شود؟ و چطور از این قدرت ذهنی در زندگی مان استفاده کنیم؟
بعضا دکتر علی شریعتی را عجوبه میدانند ! به دلیل تعداد نوشته ها و مقالات و کتاب هایی که از خودش به جا گذاشته و میگویند در عرض 40 سال زندگی (اگر فرض کنیم از 20 سالگی هم شروع به نوشتن کرده باشد) چطور ممکن است ۳۶ کتاب، بیش از ۲۰ سخنرانی که محتوای هرکدام به اندازه یک کتاب مهم است و چند ده مقاله و نوشته در روزنامه ها و مجلات در طول 20 سال از یک فرد عادی به پردازش، تولید و منتشر شود؟
اگر میخواهید به ذهن دکتر علی شریعتی، عجوبه ای معاصر و از ماندگارترین چهره های تاریخ بیشتر بدانید و از پندهای زندگی ساز-اش آگاه شوید، این مقاله را به هیچ عنوان توصیه نمیکنیم از دست بدید
بله دوستان، دانشگاه همبرگر مک دونالد، اصلا شوخی نیست ! این
دانشگاه با نرخ پذیرش فقط 1% از دانشجویان داوطلب و با آموزش های فشرده و
اختصاصی تر از دانشگاه هاوارد توانست نظر بسیاری از رسانه ها را از بدو
شروع جلب کند. (منبع)
سال
1961 بود که اولین دانشگاه همبرگر دنیا کلید خورد و تا امروز بیش از
275000 فارغ التحصیل در سراسر دنیا دارد و به زودی جشن 55 سالگی اش را نیز
خواهد گرفت.
آیا میدانید و یا از خودتان سوال کردید :
لوگوی آن، بیش از نماد صلیب شناخته شده است؟
چرا مک دونالد تبدیل به یک نماد فرهنگی شده؟
چطور یک رستوران میتواند در یک ثانیه 70 برگر بفروشد؟
چرا ملکه الیزابت صاحب یکی از شعب رستوران مک دونالد در کاخ باکینگهام است؟
و سوال های اساسی دیگر که به آنها می پردازیم…
اما ماجرا از کجا شروع شد؟ تمام این ماجرا از مردی 52 ساله به نام ری کراک شروع شد. یک موفقیت یک شبه
از نظر همه و یک موفقیت با 30 سال تجربه از نظر ری کراک… او در 15 سالگی
زمان جنگ راننده آمبولانس شد و مجبور بود برای اینکه اینکار را بدست
بیاورد، دروغ بگوید.
جنگ خیلی زود تموم شد و ری در یک فروشگاه فنجان و
مخلوط کن، به عنوان نوازنده پیانو مشغول به کار شد و پیوسته به دنبال فرصت
هایی برای پیشرفت بود تا اینکه با یک سفارش بالا از مخلوط کن های فروشگاهی
که در آن کار میکرد از رستورانی در سن برناردینو کنجکاوی اش برانگیخته شد.
ری کراک مک دونالد
‘چرا یک رستوران به 8 عدد مخلوط کن نیاز دارد؟…’ این سوالی بود که در ذهنش بود و باعث شد در روز غیرکاری به سن برناردو برود و این رستوران را ببیند. او با اولین شعبه رستوران های مک دونالد که توسط برادران ریچارد و موریس دونالد دایر شده بود، آشنا شد.
چیزی که ری کراک را متعجب کرد، منوی کوتاه غذاهایی بود که در این رستوران سرو میشد.
چطور میتواند یک رستوران فقط برگر، سیب زمینی سرخ کرده، ساندویچ و نوشیدنی
سرو کند؟ آیا هدفی در پس این استراتژی بود؟ و یا فقط یک سهل انگاری بود؟
ری
کراک با این سوال ها نزد ریچارد و موریس رفت و از آنها دلیل انتخاب منویی
با تعداد غذاهای کم را پرسید و از پاسخی که شنید، هیجان زده شد ‘ما غذاهایی با تنوع کم اما با کیفیت بالا میخواهیم سرو کنیم…‘
و این دقیقا همان چیزی بود که ری کراک بدنبالش بود، ایده ای بر پایه کیفیت ! ری کراک پیشنهاد همکاری به دو برادر دونالد داد و آنها هم ایده ‘جهانی شدن‘
را پذیرفتن و ری کراک در سال 1955 رستوران مک دونالد را به عنوان یک شرکت
ثبت کرد و بعد از چند سال، انحصار کامل این رستوران را خرید و پس از فقط 3
سال توانست یکصد شعبه در سراسر آمریکا بزند.
شکار یک فرصت از
زمانی که ری کراک یادش می آمد، تهیه غذا از رستوران و غذا فروشی روندی
طولانی داشت. شما باید وارد رستوران می شدید، غذایی را انتخاب میکردید
(واگر آنرا تا آن موقع تمام نکرده بودند) سپس در صف طولانی منتظر می ماندید
تا آشپزها آن غذا را تهیه کنند و به شما تحویل دهند.
این یعنی، افرادی که عجله داشتند نمیتوانستند از رستوران غذا بخرند؛
ری، این نیاز جامعه آن زمان را به خوبی درک کرد و برای اولین بار مفهومی
به نام غذای آماده یا FastFood را باب کرد. طبق این مفهوم، پسرک دوچرخه
سواری که با دوستانش برای بازی به بیرون آمده بودند مجبور نبودند 1 ساعت
برای خرید یک برگر منتظر بمانند و میتوانند با 1 دلار، یک برگر بخرند. راننده کامیونی که دیرش شده بود، میتوانست خیلی سریع با خرید یک برگر و سیب زمینی سرخ کرده در طول مسیر غذایش را بخورد.
این یک فرصت عالی بود که عموم مردم از آن استقبال کردند. و اما تمام مک دونالد در این فرصت شکار شده خلاصه نمیشود؛ در این مقاله میخواهیم به پردازیم به ناگفته های مک دونالد و از همه مهم تر…