صدام که ده سال پیش، در سحرگاه عید قربان سال 2006، به دار
آویخته شد، پای چوبۀ دار، آخرین سخنان خود را دربارۀ ایران و ایرانیان بر
زبان آورد.
به گزارش افکارنیوز،
سیاستمدار و وزیر سابق امنیت ملی عراق، که در مراحل تحقیقات و بازجویی از
صدام تا لحظۀ اعدام او حضور داشت در مصاحبه با شبکۀ عراقی «آسیا» تأکید
کرد صدام توهم ایران هراسی داشته است. الربیعی گفت: «وقتی که جلو در مرکزی
که قرار بود حکم اعدام در آن اجرا شود صدام را تحویل گرفتم و به اتاق قاضی
بردم تا لایحۀ اتهاماتش قرائت شود، صدام تکرار می کرد: مرگ بر ایران... مرگ
بر ایرانی های مجوس».
الربیعی تأکید می کند که صدام هنرپیشۀ بسیار خوبی بود و تمام زندگی
برایش به مثابۀ یک تئاتر بود که باید در آن نقش بازی می کرد. حتی در آخرین
لحظات زندگی هم تظاهر به قوی بودن می کرد طوری که وقتی وارد اتاق اعدام شد و
طناب دار را دید گفت: «دکتر، این برای مرد است»!
الربیعی می گوید که صدام تا آخرین لحظات خونسرد بود و قبل از مرگ با خدا
راز و نیاز یا طلب مغفرت نکرد؛ چون گفته می شود که او اساسا به عالم غیب
ایمان نداشت. حتی در لحظات مرگ شهادتین را فراموش کرده بود و ما به یادش
آوردیم که بگوید، که البته آن را فقط تا نیمه گفت. او نتوانست جمله اش را
کامل کند؛ زیرا زیر پایش خالی شد.
وی می گوید صدام در جواب این سوال که چرا با جنگ و خون ریزی مانع پیشرفت کشور شده گفت: «من می خواستم اما ایران نگذاشت»!
الربیعی می گوید صدام از اسم ایران هم هراس داشت و حتی اگر دو تا ماهی
در تنگ آب به جان یکدیگر می افتادند آن را به ایران مربوط می کرد. او معتقد
بود ایرانی ها مجوس و آتش پرست هستند و لحظات قبل از اعدام هم چون می
دانست که تصاویر ضبط شده و بعدا برای مردم پخش خواهد شد دائما شعار «مرگ بر
ایران» و «مرگ بر ایرانیان مجوس» را سر می داد.
این سیاستمدار عراقی خاطرنشان کرد که روز اعدام صدام، بیشتر مسئولان
داخلی و خارجی از بغداد خارج شدند تا در مسئولیت مرگ او شریک نباشند و فقط
نوری المالکی مانده بود که ما هم بعد از اجرای اعدام، جسد صدام را با
بالگرد به منطقۀ سبز بردیم تا به رؤیت او برسد و بعد هم برای دفن به استان
صلاح الدین منتقل شد.
نکته قابل توجه این جاست که الربیعی می گوید: «تا قبل از اعدام صدام ما
تحت فشار زیادی بودیم، هم از جانب حکومت های منطقه و هم طرف های بین
المللی. حتی نهادهای مختلف دولت آمریکا در این رابطه دو نظر متفاوت داشتند و
حاکمان کشورهای حوزۀ خلیج فارس هم اصرار داشتند این کار صورت نگیرد؛ چون
معتقد بودند با این کار مردم منطقه نسبت به حکام خود جسور خواهند شد».
از بغداد تا تیرانا: پایان سی سال حضور منافقین در عراق
پرونده سی ساله حضور اعضای سازمان منافقین خلق ایران در عراق که با استقبال صدام حسین از مسعود رجوی باز شده بود
با خروج آخرین اعضای سازمان از این کشور و در غیاب رجوی بسته شد.
این
پرونده فراز و نشیب زیادی داشت که از حمله به خاک ایران با پشتیبانی
نیروهای عراقی و ناپدید شدن مسعود رجوی پس از حمله آمریکا به عراق تا
انتقال منافقین از پایگاه اشرف به اردوگاه لیبرتی و درگیری های متعدد منافقین با ارتش و شبه نظامیان عراقی و کشته شدن تعدادی از اعضای این
سازمان را شامل می شود.
از پاریس تا بغداد
در سال ۱۳۶۵ و پس
از فشار دولت فرانسه و عدم پذیرش دیگر کشورهای اروپایی، سازمان منافقین
مقر خود را از پاریس به بغداد منتقل کرد. صدام حسین که در آن زمان درگیر
جنگ با ایران بود از مسعود رجوی استقبال گرمی کرد و قرار شد تمامی اعضای
این سازمان به قرارگاهی در هشتاد کیلومتری مرز ایران در استان دیاله مستقر
شوند.
این قرارگاه به یاد اشرف ربیعی، همسر اول مسعود رجوی نامگذاری شد که در حمله به خانه تیمی سازمان منافقین در ۱۹بهمن ۱۳۶۰ به همراه
موسی خیابانی نفر دوم سازمان و بیش از بیست نفر دیگر کشته شده بود.
اما تعدادی از اعضای سازمان منافقین ایران که از قرارگاه
اشرف خارج شده یا به تعبیری فرار کرده بودند از اعمال فشار فرماندهانشان بر
نیروها گفتند. آنها همچنین از عدم ارتباط با بیرون از پایگاه سخن گفتند و
اینکه از دسترسی به موبایل، اینترنت و رسانه ها به غیر از تلویزیون سازمان
محروم بوده اند. آن ها همچنین خروج از قرارگاه را کاری سخت و پرهزینه
خواندند.
از ارتش آزادی بخش تا فروغ جاویدان
اعضای سازمان منافقین ایران که از اوایل دهه ۶۰ وارد عراق شده بودند در "ارتش آزادی بخش ایران" سازماندهی شدند.
در اواخر جنگ ایران و عراق منافقین با پشتیبانی عراقی ها دو عملیات آفتاب، چلچراغ را در اوایل سال ۶۷ انجام دادند که با موفقیت هایی همچون تصرف شهر مهران همراه بود.
منافقین پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران و پیش از اجرایی شدن آتش بس، آخرین عملیات گسترده خود با نام فروغ جاویدان را علیه ایران آغاز کرد.
در
این عملیات اعضای منافقین توانستند به سرعت شهرهای قصر شیرین، سرپل
ذهاب، کرند غرب و اسلامآباد غرب را به تصرف خود در آورند و به طرف
کرمانشاه حرکت کنند. اما پیش از رسیدن به کرمانشاه و در گردنه چارزبر با
پاتک نیروهای ایرانی، (عملیات مرصاد) و حملات نیروی هوایی ایران روبرو شدند
و شکست خوردند.
تعقیب نیروهای بازمانده تا چند روز بعد نیز ادامه
داشت. بر اساس اعلام منابع حکومتی ایران، در جریان عملیات مرصاد بیش از
۲۵۰۰ نفر از منافقین کشته شدند. سازمان منافقین این تعداد را ۱۳۰۰ نفر
اعلام کرده است.
شکست عملیات فروغ جاویدان، پایان بخش عملیات نظامی
"ارتش آزادیبخش" وابسته به منافقین خلق بود. در واقع با اجرای آتش بس میان
ایران و عراق با نظارت سازمان ملل متحد از ۲۹ مرداد ۱۳۶۷، امکان استفاده منافقین از خاک عراق برای حمله به ایران به طور کلی منتفی شد.
یکی از
بحث برانگیز ترین موضوعاتی که درباره حضوردر عراق بیان می شود
همراهی آن ها با ارتش عراق در سرکوب نیروهای کرد و شیعه پس از جنگ اول خلیج
فارس است. اتهامی که منافقین همواره آن را رد کرده اند.
در سال
۱۹۹۱ پس از حمله نیروهای ائتلاف به عراق، شورش هایی علیه صدام حسین در شمال
و جنوب عراق توسط کردها و شیعیان انجام گرفت که با شدت هر چه تمامتر سرکوب
شد. بنابر آمارهای مختلف، بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر در این سرکوب ها کشته و
بیش از ۲ میلیون نفر آواره شدند.
درباره همکاری منافقین
با حکومت صدام در کشتار شیعیان هنوز سند و ادله محکمه پسندی یافت یا جمع
آوری نشده است. به طور مثال دادگاه رسیدگی به
اتهامات صدام حسین، برای او به اتهام کشتار شیعیان در شهرک دجیل که در
سال ۱۹۸۲ رخ داد به علت کافی بودن مدارک، حکم اعدام صادر کرد اما شواهد
قابل ارائه ای که مبنی بر همکاری صدام و منافقین در دیگر جنایات علیه
شیعیان باشد در دست نبوده است.
دادگاه عالی عراق در تیر ماه ۱۳۹۱ حکم
دستگیری مریم رجوی و ۳۹ تن از اعضای سازمان منافقین را به اتهام جنایت
علیه بشریت در این ارتباط صادر کرد، اما منافقین در واکنش به
این حکم، دادگاه را "تحت نفوذ دولت نوری مالکی" نخست وزیر وقت عراق و حکم
آن را "هدیه ای از جانب دولت عراق برای ایران" عنوان کرد.
حمله آمریکا به عراق و ناپدید شدن رجوی
پس
از حمله نیروهای ائتلافی به رهبری آمریکا و سقوط حکومت صدام حسین در سال
۲۰۰۳ میلادی، اعضای سازمان منافقین که در کمپ اشرف اقامت داشتند، در چارچوب
کنوانسیون ژنو تحت حفاظت نیروهای آمریکایی قرار گرفتند و بعدا خلع سلاح
شدند.
مسعود رجوی پس از اشغال عراق در جایی دیده نشده است. بعضی
گمانه زنی ها حکایت از مرگ او دارند. در این دوران مریم رجوی عملا رهبری
سازمان را بر عهده گرفت.
مریم قجر عضدانلو (رجوی)،
همسر سوم مسعود رجوی پس از اشرف ربیعی و فیروزه بنی صدر است که پس از
انقلاب ایدئولوژیک و تغییر و تحولات درونی سازمان منافقین از همسرش مهدی
ابریشمچی جدا شد و با مسعود رجوی ازدواج کرد. او در دهه ۱۳۷۰ از عراق به
فرانسه رفت و در حال حاضر سازمان منافقین را از آنجا رهبری می کند.
پس
از سقوط صدام، پایگاه اشرف به معضلی برای دولت های عراق و آمریکا تبدیل شد
و بارها بین آمریکایی ها، عراقی ها، منافقین و سازمان ملل بر سر حفاظت
اشرف و خروج نیروهای منافقین از آن مذاکره شد.
تا اواخر سال ۲۰۰۸ حفاظت از پایگاه اشرف با نیروهای آمریکایی بود و از اول ژانویه ۲۰۰۹ به نیروهای عراقی سپرده شد.
حکومت جدید عراق که رابطه خوبی با دولت ایران دارد بارها سعی کرد تا اشرف را به کنترل خود درآورد.
نوری
مالکی، نخست وزیر وقت عراق در روز اولی که عراقی ها حفاظت از اشرف را
بعهده گرفتند سازمان منافقین را "گروهی تروریستی" اعلام کرد و فعالیت
آن را در خاک عراق "با قانون اساسی این کشور مغایر دانست."
با این
حال آقای مالکی اطمینان داد که ساکنان اردوگاه اشرف را "وادار به بازگشت به
ایران" نخواهد کرد و این فرصت را در اختیارشان خواهد گذاشت که به کشوری
دیگر بروند.
اما بیست روز بعد مشاور امنیت ملی عراق در سفر به تهران
از احتمال محاکمه عده ای از اعضای سازمان منافقین در عراق و تحویل عده
دیگری از آنها به دولت ایران سخن گفت.
چند ماه بعد و در بحبوحه
رخدادهای پس از انتخابات مناقشه برانگیز سال ۱۳۸۸ ایران، مریم رجوی با
انتشار بیانیه ای اعلام کرد که تحت شرایطی اعضای سازمان حاضر هستند که به
ایران بازگردند.
بر اساس بیانیه خانم رجوی، چنانچه حکومت ایران در
"نامه ای رسمی" خطاب به [سازمان] ملل متحد، صلیب سرخ بین المللی و دولت های
آمریکا و عراق، متعهد شود که اعضای سازمان منافقین در صورت بازگشت به
ایران "از دستگیرى و تعقیب و شکنجه و اعدام و هرگونه پیگرد و پرونده سازى
قضایى مصون هستند و از آزادى بیان برخوردارند"، ساکنان اردوگاه اشرف به
ایران بازخواهند گشت.
اشرف: پایانی خونبار
از زمانی که
نیروهای آمریکایی کنترل پایگاه اشرف را به نیروهای عراقی سپردند، این
قرارگاه بارها مورد تهاجم قرار گرفت. این تهاجم ها از حمله با راکت تا حمله
مستقیم ارتش عراق را شامل می شد.
در این حملات ارتش عراق برای تصرف این پایگاه، ده ها نفر ازمنافقین کشته شده و تعداد بیشتری زخمی شدند.
پس
از این درگیری ها بود که دولت عراق خواهان تخلیه منافقین از پایگاه اشرف
تا پایان سال ۲۰۱۱ شد، اما با فشارهای بین المللی این تاریخ تا آوریل ۲۰۱۲
عقب افتاد.
پس از آن و در یک دوره یک و نیم ساله و به مرور در حدود ۲۷۰۰ نفر از اعضای منافقین قرارگاه اشرف را تخلیه کردند.
تنها
یک گروه صد نفره در قرارگاه اشرف برای حفاظت از اموال منافقین که همواره
مورد مناقشه بین آنها و دولت عراق بود باقی ماندند که در سپتامبر ۲۰۱۳ مورد
حمله مهاجمان ناشناس قرار گرفتند. در این حمله ۵۲ نفر از منافقین کشته و
هفت نفر هم به اسارت برده شدند.
با اینکه هیچ گروهی مسئولیت این حمله
را برعهده نگرفت سپاه پاسداران با صدور بیانیه ای این رخداد را عامل "تشفی
خاطر" مردم دانست و آن را به "فرزندان مجاهدان عراقی" نسبت داد. احمد
خاتمی، از امامان جمعه موقت تهران و محمد رضا نقدی، فرمانده بسیج نیز ضمن
تقدیر از این حمله، آن را "مهم تر از عملیات مرصاد" عنوان کرده اند.
بیشتر بخوانید: گزارش سفر به کمپ اشرفورود و خروج به فهرست تروریستی
سازمان مجاهدین خلق ایران پس از حمله آمریکا به عراق خلع سلاح شده بود.
در
سپتامبر ۲۰۱۲ آمریکا اعلام کرد که نام این سازمان را از فهرست سازمانهایی
که تروریستی میداند حذف کرده است. در اطلاعیه وزارت امور خارجه آمریکا
آمده بود که سازمان مجاهدین در ۱۰ سال گذشته مرتکب عمل تروریستی نشده است.
علاوه بر این، اعلام علنی سازمان مجاهدین خلق برای کناره گیری از فعالیت
های مسلحانه و همکاری اعضای این گروه در تخلیه اردوگاه اشرف عراق، دیگر
مواردی است که دولت آمریکا را برای حذف نام این گروه از لیست سازمانهای
تروریستی مجاب کرده است.
در بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا با اشاره
به سابقه فعالیت مجاهدین در دهه هفتاد میلادی که به کشتن شهروندان
آمریکایی منجر شد از بدرفتاری این سازمان با اعضایش انتقاد شده بود.
بیش از آن هم نام این سازمان از فهرست تروریستی اتحادیه اروپا حذف شده بود.
خارج
شدن نام این سازمان از فهرست تروریستی آمریکا علاوه بر اینکه به
فعالیتهای این سازمان در غرب جنبه قانونی بخشید، به انتقال اعضای آن از
عراق و سفر و اقامت قانونی در کشورهای دیگر کمک کرد.
مریم رجوی قرار
دادن نام این سازمان در لیست تروریستی را "هدیهای به رژیم ملاها" خوانده و
خروج مجاهدین از این لیست را دلیلی بر نادرستی ادعاهای پیشین علیه مجاهدین
خلق دانست.
بدین ترتیب فعالیت بیش از یک دهه سازمان مجاهدین برای خروج از فهرست تروریستی نتیجه داد.
از اشرف تا لیبرتی: انتقالی پرکشمکش
اردوگاه
لیبرتی در غرب بغداد و در نزدیکی فرودگاه بین المللی این شهر قرار دارد.
اردوگاهی که قبلا محل استقرار واحدهایی از نیروهای آمریکایی بود. پس از به
توافق رسیدن آمریکایی ها و عراقی ها قرار شد اعضای سازمان مجاهدین خلق،
اردوگاه اشرف را به سمت اردوگاه لیبرتی (این اردوگاه به نام های حریه و
آزادی هم شناخته می شود) ترک کنند.
پس از مقاومت های اولیه مجاهدین،
مریم رجوی در بهمن ۱۳۹۰ اعلام کرد در پی "اطلاع از توصیه و اطمینان های
خانم [هیلاری] کلینتون، وزیر امور خارجه (وقت) آمریکا" از حدود ۴۰۰ نفر از
اعضای سازمان خواسته است که به اردوگاه لیبرتی بروند.
در میانه این
نقل و انتقال مجاهدین اعلام کردند اگر به آنها تضمین های حداقلی داده نشود
ساکنان اشرف و لیبرتی حاضرند که موقتا به اردوگاه پناهجویان در نزدیکی مرز
اردن بروند.
در نهایت و به مرور حدود ۲ هزار و ۷۰۰ نفر از مجاهدین با
تخلیه اشرف در لیبرتی مستقر شدند. نقل و انتقالاتی که گاه به درگیری بین
نیروهای مجاهدین و نیروهای عراقی هم منجر شد.
آنها در قرارگاه جدید
با مشکلاتی روبرو بودند و ادعا می کردند که دولت عراق "تحویل غذا، آب و
سوخت به اردوگاه را مسدود کرده و تلاش ساکنان برای دسترسی به مراقبت های
پزشکی را دشوار کرده است". در این دوران ساکنان لیبرتی همچنین با حملات گاه
و بیگاه به محل سکونت خود نیز روبرو بودند.
از جمله می توان به دو
حمله مرگبار در سال های ۹۲ و ۹۴ اشاره کرد که در یکی از آنها حسین
ابریشمچی، از مسئولان بلندپایه سازمان کشته شد. مسئولیت این حملات را "ارتش
مختار" بر عهده گرفت که شاخه نظامی گردان های حزب الله عراق است. این گروه
مورد حمایت ایران شناخته میشود، اما تهران هیچگاه رسما چنین ارتباطی را
تایید نکرده است.
آلبانی: ایستگاه آخر
در اوایل سال
۱۳۹۲ و با پذیرش چهارده نفر از اعضای سازمان منافقین ایران توسط دولت
آلبانی، روند خروج منافقین از عراق آغاز شد. این در حالی بود که پیش از آن
مریم رجوی اعلام کرده بود یا همه باید به آمریکا بروند یا به
اردوگاه اشرف باز گردانده شوند. اما آمریکایی ها با تشکر از دولت آلبانی از
سازمان منافقین خواستند این فرصت را مغتنم بشمارد.
آمریکایی ها هم
چنین اعلام کردند که: "رهبری سازمان منافقین موظف است که دسترسی آزاد و
بدون قید افراد مقیم در اردوگاه آزادی را به ناظران حقوق بشری سازمان ملل
متحد تسهیل کند."
در سال ۹۳ اعلام شد که ۶۰۰ نفر از اعضای این سازمان
به آلبانی منتقل شده اند و سرانجام یک ماه پس از آن سفیر ایران در بغداد
اعلام کرد که تا آخر تابستان امسال تمامی منافقین از عراق خارج می شوند. در
روز جمعه ۹ شهریور و با انتقال ۲۸۰ نفر از اعضای باقی مانده در لیبرتی این
پایگاه نیز کاملا تخلیه شد.
بنا به گفته وزارت امور خارجه آمریکا،
سازمان ملل موفق شده است که بیش از ۳ هزار نفر از اعضای سازمان منافقین
را از عراق منتقل کند. تعدادی از سران آنهاهم هم به کشورهای آلمان
و فرانسه انتقال داده شدهاند.
سازمان منافقین ایران می گوید که
در دوران پس از حمله آمریکا به عراق، ۱۴۱ نفر از اعضای خود را در حملات و
۲۷ نفر را به دلیل "شرایط محاصره" از دست داده است.
به گفته این
سازمان، "توطئهها، شانتاژها و تهدیدهای" حکومت ایران و متحدانش در عراق،
باعث شد روند انتقال اعضای این سازمان بیشتر از چهار سال طول بکشد.
منافقین در حالی از عراق خارج و راهی کشورهای اروپایی شدند که در این میان نامی از مسعود رجوی شنیده نمی شود
خانوادههای منتظر و جداشدگان باقی مانده در عراق
در این سال ها خانواده ها برای دیدار با بستگانشان در عراق با مشکلات و سختی های فراوانی روبرو بوده اند.
سازمان منافقین عده ای از کسانی را که به عنوان خانواده اعضای سازمان برای
ملاقات با آنها به عراق می رفتند عامل جمهوری اسلامی می دانست و اجازه
ملاقات نمی داد
به گفته عاطفه اقبال، از کمپین انتقال فوری منافقین از لیبرتی به کشور
ثالث، هنوز تعدادی از اعضای سابق آن که از این سازمان جدا شده
اند در کردستان عراق یا هتل های بغداد زندگی می کنند و با اینکه کمیساریای
پناهندگی قول انتقال آنها را داده بود، به حال خود رها شده اند
بن بست تیرانا یا بزرگراه پاریس؟
پیش
از این بسیاری از منتقدان و مخالفان سازمان منافقین، این سازمان را متهم می
کردند که با کارشکنی جلوی خروج نیروهایش از اشرف و لیبرتی را می گیرد تا
با توجه به موقعیت سخت آنها در عراق توجه سیاستمداران و رسانه های غربی را
به خود جلب کنند. حال باید دید که این سازمان در موقعیت جدید چه سیاستی را
در پیش می گیرد. نظر می رسد که حفظ انسجام نیروهای منافقین در کشورهای غربی
سخت تر از اردوگاه های اشرف و لیبرتی باشد.
در هفتههای گذشته
چند خواننده سرشناس اذعان کردهاند مشکل اضطراب دارند. آیا این هم از آن
مواردی است که باید بیشتر و راحتتر در موردش صحبت کرد؟ مهمتر اینکه چه
کار میشود کرد که مشکل اضطراب حل شود؟
سخنرانی برای جمع کار آسانی نیست. بسیاری افراد اگر قرار باشد در مراسمی بلند شوند و صحبت کنند، مضطرب میشوند.
حالا
تصور کنید زندگی و اعتبارتان به اجراتان بسته باشد، و هزاران هوادارتان
نفس در سینه حبس کرده باشند تا بیایید و هوش از سرشان ببرید. در چنین
شرایطی، اضطراب یعنی بحران – حتی اگر در ظاهر یکی از محبوبترین چهرههای
جهان باشید.
آخرهفتهای که گذشت، زین مالک، عضو سابق گروه وان
دایرکشن، کنسرت دوبی را لغو کرد و گفت چون قرار بوده تکی اجرا کند "اضطراب
بیشازحد" داشته.
یک روز پیش از آن، کامیلا کابیو، از اعضای گروه
آمریکایی فیفث هارمونی، وسط کنسرت از صحنه بیرون رفت. بعدا اعلام کرد
مضطربتر از آن بوده که بتواند ادامه بدهد. یک هفته قبل هم سلنا گومز اعلام
کرد به خاطر افسردگی و اضطراب "مدتی" روی صحنه نخواهد رفت.
آیا
میشود از این رخدادهای پیاپی نتیجه گرفت اضطراب خوانندهها بیشتر از پیش
شده؟ یا اینکه چهرههای سرشناس راحتتر از قبل در این مورد حرف میزنند؟
تام
چاپلین، خواننده سابق گروه کین که این روزها تکی اجرا میکند، میگوید:
"امیدوارم دلیل این باشد که آدمها بیشتر در موردش حرف میزنند.
البته فکر میکنم فشار زندگی مدرن هم باشد. ضمن اینکه
نسل فیسبوک، این طرز فکر که باید همیشه بهترین تصویر خودمان را ارائه
بدهیم، بخشی از اصالت آدمیزاد را گرفته. به نظرم مهم است آدم اشتباه کند.
مهم
است اگر ناراحتی یا افسردهای به بقیه بگویی. نباید اینطور باشد که تصویری
از خودت بسازی که انگار همهچیز عالی است و همیشه خوشحالی."
'بسیار رایج'
نیکی
لیدبتر، مدیر خیریه "اظطراب" میگوید اینکه چهرههای سرشناس در مورد مشکل
روحیشان حرف میزنند "بسیار مفید است، چون باعث میشود اینگونه مشکلات
شناخته شوند و مردم در موردشان حرف بزنند. وقتی یک آدم معروف مشکلش را
میگوید، آدمی که مدتها این مشکل را داشته ناگهان میفهمد این مشکل یک
بیماری شناختهشده است و اسمی دارد."
به نظر میرسد خوانندهها به
خاطر اینکه فکر میکنند باید اجراشان بینقص باشد، بیش از دیگران در معرض
حمله هراس (یا پنیک اتک) هستند.
هاروی گلدسمیت که سالها در کار
برگزاری کنسرت بوده میگوید وحشت از صحنه "بهطرزی غیرقابلباور شایع" است،
حتی بین بعضی از بزرگترین ستارههای موسیقی پاپ.
میگوید: "هر وقت
هنرمندی قرار است روی یک صحنه بزرگ بیاید و دیر میکند، یعنی دچار همان
وحشت از صحنه شده و منتظر است رفع شود. بعضی وقتها برنامه ۱۵-۲۰ دقیقه
دیرتر شروع میشود، بهخصوص در شهرهای بزرگ مثل لندن، یا در شهر زادگاه آن
هنرمند، که حالشان خرابتر میشود."
زین مالک که اول گزارش از او نام بردیم، از سال ۲۰۱۰
با گروه وان دایرکشن کنسرت میداده، بنابراین به اجرا جلوی جمعیت عادت
دارد. اما امسال برای اولین بار باید تکی برنامه اجرا میکرد. نخستین اجرای
بزرگ انفرادیاش ماه ژوئن در یک فستیوال بزرگ تابستانی بود. اما آنقدر از
تکی روی صحنه رفتن مضطرب بود که کمی پیش از فستیوال کنارهگیری کرد.
نیکی لیدبتر معتقد است اگر یک برنامه به خاطر اضطراب لغو شود، احتمالا در برنامههای بعدی هم پشتهم این اتفاق میافتد.
میگوید:
"خیلیها با اضطراب زندگی میکنند. یک بار که در شرایطی خاص دچار حمله
هراس (panic attack) بشوند، ترس به وجودشان میافتد که در موقعیتهای دیگر
هم این اتفاق بیافتد.
این فرایند "تعمیم" به این شکل عمل میکند که
ذهن ناخوداگاه دنبال موقعیتهای مشابه میگردد و سعی میکند ازشان دوری
کند. وقتی کار به اینجا بکشد، بعید نیست که هنرمندی مثل زین دچار 'ترس از
هراس' بشود، که یعنی زندگی با ترس مدام – که نکند دوباره (از اجرا) بترسد."
بروس اسپرینگستین میگوید در مقطعی از زندگی زیر بار افسردگی 'له' شده
حمله هراس هر آن ممکن است رخ دهد، بدون نشانه قبلی.
اما تری کلارک، از محققان کالج سلطنتی موسیقی بریتانیا، معتقد است "راههای
مختلف" برای کمک به کسانی که میخواهند برنامه اجرا کنند وجود دارد.
میگوید:
"در موسیقی از روانشناسی ورزشی زیاد استفاده میکنیم. یعنی دانشجوهای
موسیقی تمرینهایی میکنند که مثل تمرینهای ورزشکاران است، یعنی تمرین
مهارتهای ذهنی و راههای کنارآمدن (با هراس). جز این راههای پرخطرتری هم
هست، مثلا استفاده از داروهایی که واکنش مغز به آدرنالین را محدود میکند.
یعنی در واقع بدن را آرام میکند. اهل موسیقی از این داروها زیاد استفاده
میکنند."
مالک پس از پنج سال اجرا با گروه وان دایرکشن میخواست کنسرت تکی بگذارد
نیکی لیدبتر معتقد است با تکنیکهای مناسب و شبکه
حمایتی کارا، میشود بر اضطراب غلبه کرد. او میگوید: "ما قویا اعتقاد
داریم – و شواهد هم همین را نشان میدهد – که آدمها میتوانند حتی اشکال
بسیار پیچیده و حاد اضطراب را پشتسر بگذارند، و میگذارند. البته اگر در
معرض دید همگان باشی کار سختتر است، چون فشار برای اجرا و بازگشت به صحنه
زیاد است. توصیه ما در این موارد این است که آرام و گامبهگم پیش بروند."
خانم
لیدبتر اضافه میکند: "باید با آن (هراس) روبرو شد، اما نه تنها، با یک
شبکه حمایتی. باید سراغ شیوههایی مثل رفتاردرمانی شناختی (CBT) رفت.
همینطور شیوههای مدیریت شخصی – مثل دقت به رژیم غذایی، برنامه خواب و
ورزش. همه این کارها به کاهش و کنترل اضطراب کمک میکند."
موزه گوگنهایم در نیویورک از عموم مردم دعوت کرد تا برای رفتن به توالت ساخته شده از طلا به این موزه بروند.
ماریوزو کاتلان، مجسمه ساز و هنرمند ایتالیایی، سازنده این توالت طلای ۱۸ عیار است که نام اثرش را "آمریکا" گذاشته است.
به گزارش نیویورکر، این نمایشگاه تعاملی، در یکی از دستشوییهای عمومی این موزه برگزار شده است.
موزه فیفت اونیو این کار هنری را اثری "جسورانه اما و نه چندان مودبانه" توصیف کرده است.
این توالت در بخش دستشوییهایی قرار داده شده که که زنان و مردان می توانند از آن استفاده کنند.
بازدیدکنندگان موزه که پول ورودی موزه را پرداخت کنند، امکان استفاده از این توالت را دارند.
موزه گوگنهایم در مورد این اثر می گوید: "این اثر به منزله یادآوری از یک واقعیت فیزیکی مشترک و اجتناب ناپذیر همه ما انسانها است."
هدف این نمایشگاه این است که یک کالای لوکس را که به ظاهر برای یک درصد در نظر گرفته شده، در اختیار عموم قرار دهد.
کاتلان،
هنرمند میلانی گفته ساخت توالت طلا در اوایل سال جاری در ذهن او شکل گرفت.
او نابرابری اقتصادی را الهامبخش این اثر خود عنوان کرده است.
آنا لیلی امیرپور؛ نامه عاشقانه به آمریکا
محمد عبدی منتقد فیلم
این کارگردان ۳۶ ساله یکی از چند سینماگر ایرانیتبار
است که تابستان امسال در راستای "افزایش گوناگونی نژادی و جنسیتی" به
آکادمی اسکار دعوت شدند
آنا لیلی امیرپور،
که در بریتانیا از والدینی ایرانی متولد و خیلی زود ساکن آمریکا شده، با
دومین فیلم بلندش، "دار و دسته بد" در بخش مسابقه جشنواره ونیز امسال شرکت
داشت و دست خالی به خانه برنگشت.
دار و دسته بد که جایزه ویژه هیئت داورانرا
برد، به مانند فیلم قبلی امیرپور- " دختری در شب تنها به خانه می رود"-
داستان و فضای غریبی دارد، با رجعت های مکرر به سینما، از سرجیو لئونه تا
دیوید لینچ.
امیرپور علاقه خاصی به نماد و استعاره دارد و هر دو
فیلمش مملو است از نمادهایی که به دلایلی روشن به کار گرفته شده اند و
مفهومی سیاسی یا اجتماعی را بازتاب می دهند.
دختری در شب تنها به
خانه می رود در ظاهر فیلمی ترسناک درباره یک خون آشام بود، اما در این شهر
فرضی در ایران که پالایشگاه نفت دارد، همه چیز به نفت - به ایران؛ به سیاست
و اقتصاد- مرتبط می شود و مکیدن خون توسط خون آشام چادری (که باعث شهرت
فیلم شد؛ با تحسین در جشنواره هایی چون ساندنس و لندن و رم) آشکارا نمادی
است از مکیدن نفت.
فیلم تازه اما- که باز با کمک انستیتوی ساندنس
ساخته شده- درباره ایران نیست؛ درباره آمریکاست. فیلم جایی فرضی در بیرون
تگزاس در مرز با مکزیک را تصویر می کند که مردم در آن در دو گروه مختلف
زندگی می کنند: یک گروه در شهری ظاهراً متمدن و با قوانین خاص خود- اما با
مصرف مواد مخدر و حاکمی که همه را مسخ کرده- و گروه دیگر با زندگی وحشیانه
در بیابان و آدمخواری.
امیرپور به برنامه تماشای بیبیسی فارسی می
گوید: "فیلم یک فیلم آمریکایی است و ایده و همه چیزش آمریکایی است. من
آمریکا را خیلی دوست دارم. در نگاه من این فیلم یک نامه عاشقانه است به
آمریکا، اما نیاز ندارم هرچیزی را که دوست دارم کامل باشد. به کمال گرایی
باور ندارم و هر چیزی که تظاهر می کند کامل است برای من واقعی به نظر نمی
رسد. من چیزهای زشت را هم دوست دارم. ایرادی نمی بینم که به این زشتی ها هم
نگاه کنم."
انتقاد اجتماعی و خشونت
آمریکای
نمادینی که امیرپور خلق می کند اما بیشتر بر مبنای نمایش همان زشتی ها بنا
شده اند و قهرمان فیلم که یک دست و یک پای خود را از دست می دهد، در نهایت
از بخش متمدن تر- نماد امروز آمریکا- به زندگی بدوی پناه می برد، شاید به
بهانه عشق.
فیلم در واقع در لایه هایی درباره نژادپرستی در جامعه
آمریکا حرف می زند: گروهی که در بیابان آواره اند بیشتر مهاجرند و شاید به
دلیل رانده شدن از "جامعه متمدن" زندگی وحشیانه را انتخاب کرده اند. شخصیت
اصلی مرد فیلم- اهل کوبا- سرانجام با شخصیت زن اصلی فیلم پیوند می خورد و
کباب کردن خرگوش در انتها شاید نشانه ای است از یک تغییر که این عشق تازه
نوید آن را می دهد.
امیرپور این نوع برداشت را زیبا قلمداد می کند و
درباره استفاده از جزئیات مثل پرچم آمریکا می گوید: "استفاده از جزئیات
بخشی از نوع فیلمسازی ای هستند که دوست دارم. چیزی که شما می بینید باید به
شما خیلی چیزها بگوید. بله من درباره هر چیزی که در هر فریم هست فکر می
کنم و به دلیلی آنجاست. اما این که من چیزی به شما می دهم که ببینید معنی
اش این نیست که شما چه چیز باید در آن ببینید. این به شما و هر کس که با
فیلم رابطه برقرار می کند بستگی دارد که چه برداشتی بکند. مثل شعر می ماند،
نباید یک برداشت وجود داشته باشد."
داستان های عامه پسند و خشونت
دو رکن اصلی دارو دسته بد را خشونت و داستان های عامه پسند تشکیل می دهند.
خشونت
در این فیلم به اوج می رسد و گاه مشمئز کننده است. در فیلم قبلی خشونت
مفهومی نمادین و حتی هجوگونه داشت، اینجا اما تماشای برخی از صحنه های فیلم
آزارنده است. امیرپور اما فکر می کند فیلم چندان خشن نیست و داستان دختری
که تکه پاره می شود، چنین روایتی را می طلبد: "به داستان های عامه پسند جن و
پری خیلی علاقه مندم، در شکل سوررئال آنها. هر دو فیلمم همین طور هستند.
وقتی که داشتم دختری تنها به خانه می رود را تدوین می کردم، فکر کردم که می
خواهم کار تازه ای بکنم. آن موقع تغییرات بزرگی در زندگی ام اتفاق افتاده
بود و واقعیت زندگی ام و هویتم در حال تغییر بود. ایده یک دختر در بیابان
به ذهنم آمد که تکه پاره می شود و حالا باید زنده بماند و ادامه بدهد. فیلم
را در حول و حوش این ایده بنا کردم."
واکنش منتقدان
منتقدان
در حشنواره ونیز، واکنش های متفاوتی نشان دادند. برخی فیلم را ادامه نگاه
فمینیستی فیلم قبل نامیدند و برخی آن را "ناپخته" خطاب کردند.
گای لوج، منتقد ورایتی ضمن اشاره به حرف های دونالد
ترامپ درباره کشیدن دیوار در مرز مکزیک، آدم های آن سوی دیوار را طرد شدگان
از جامعه امروز آمریکا می خواند.
اندرو پولور، در گاردین به این
فیلم سه ستاره می دهد و ضمن اشاره به "امضای امیرپور" از میانه فیلم انتفاد
می کند که بجای پرداختن به مساله اجتماعی اش به پیدا کردن بچه گمشده
متمایل می شود و به قدرت شروع اش ادامه پیدا نمی کند.
اریک کان، در ایندی وایر ضمن اشاره به حضور کیانو ریوز و جیم کری در این فیلم، دار و دسته بد را فیلمی می نامد که در آن "مدمکس" با "کشتار با اره برقی در تگزاس" ملاقات می کند.
فیلم در فیلم
هر
دو فیلم امیرپور درباره سینما هستند؛ خود آگاه یا ناخودآگاه، نوعی فاصله
گذاری در آنها وجود دارد که به ما یادآوری می کند در حال تماشای فیلم
هستیم. در نتیجه - هر دو فیلم- ستایشی هم هستند از فیلمسازان مورد علاقه
امیرپور.
دار و دسته بد پر است از نماهایی که در
آنها فضا و زاویه دوربین آشکارا فیلم های سرجیو لئونه را به یاد می آورند و
جنون حاکم بر فضا فیلم های آلخاندرو خودوروفسکی را.
یک وسترن؟ یک
فیلم نمادین استعاری؟ یک فیلم اجتماعی/سیاسی؟ یک ادای دین به سینما و
موسیقی؟ یا فیلمی با جزئیات خشن مهوع؟ به نظر می رسد دار و دسته بد ترکیبی
است از همه اینها با درجات مختلف که البته هنوز با قوام و پختگی لازم فاصله
دارد.