نیکی که باخانم اکی آشنا شده بودومیدانست شوهرش فوت کرده بادختر کوچکش زندگی می کندو پدر مادرش راهم می شناخته وباشوهرش هم دوست بوده . اکی بعداز فوت همسرش بعضی مواقع به نیکی سرمیزد درد دل می کرد از وقتی که شوهرم مرده چند تا از فامیلها ی مادرم بکی پسردایم درخواست ازدواج داده من نمی خوامش بد اخلاقه. نیکی می پرسه مجرده اکی می گه زن داره ولی اختلاف دارن داره طلاق می گیره می گه صیقه میکنم نا بعد ببینیم. نیکی به شوخی میگه خودم باهات ازدواج میکنم ولی منهم نمیتونم عقد کنم می دونیکه زن دارم ولی خودت از مشگل ما خبر داری دیگه . اکی می گه میدونم زنت پشت سرت چه حرفهایی میزنه ولی من شمارا خوب می شناسم می دونم چه مشگلاتی با خانومت داری من باهاش رفت وآمد دارم .
بعد ازچند روز به نیکی زنگ میزنه حال احوال پرسی . می گه نیکی رو حرفت هستی نیکی می گه در رابطه چی می گه من باپدرم و مادرم صحبت کردم گفتن ما موافقیم .با نیکی اردواج کنی . چون اونا شما را می شناسن قبولت دارند. چند روز بعد که اکی به خونه پدرش که نزدیکه خونه نیکی سکونت داشتندآمده بود به نیکی زنگ میزنه من خونه پدرم هستم می تونی بیایی اینجا نیکی می گه باشه شب می آم . نبکی شب با یک جعبه شیرین میره خونه پدر اکی حال واحوال پدر مادر اکی میگن خوش آمدی کمی بعد میگه من میخاهم بااکی ازدواج کنم موقعیت زن وبچه هایم را اکی میدونه اگر اجازه بدین صیقه محرمیت رافردا انجام بدیم یک خونه اجاره کنیم باهم زندگی کنیم منهم کمکش میکنم انشالا زندگی خوبی داشته باشه آنها قبول میکنندمی گن مبارکه انشااله.
اکی که اطلاع کامل از زندگی نیکی وارتباط واختلاف باهمسرش رامی دانست واز اینکه نیکی بارها به او وشوهرش کمک کرده ودوست شوهرش بودو می دانست بچه های خودش هم نیکی را دوست دارند دوست داشت که بانیکی ازدواج کنه که در زندگیش کمکش کند چون شوهرش فوت کرده بود بغیر از چهل هزار تومان ماهیانه حقوق وچند تیکه فرش ولوازم خرتو پرت بی ارزش ودختری کوچک که باید نگهداری می کرد درخانه اجاره ای که اجاره هم میداد چیزی برایش باقی نگذاشته بود.
فردای آنروز نیکی انگشتری طلا برای اکی می خرد باهم به دفتر خانه می روند صیقه محرمیت را انجام میدهند و ورقه هم می گیرند . بعد باهم به زیارت حضرت معصومه شهر مقدس قم می روند. بعداز آن نیکی مقداری پول پیش تهیه می کند با پول اکی مبلغ هشتاد هزار تومان باهم آپارتمانی درحدود هفتاد متر درمحدوده مغازه نیکی رهن و اجاره می کنند.وسائلهای اکی را که چند تیکه لوازم بیشتر نبود شامل دوعدد فرش کهنه ویخچال کوچک وتلوزیون قدیمی وچند عدد پتو وبالشت می آورند خانه جدید مستقر می شوند که بعد ها وسایل خونه را کم کم تکمیل می کنند . دخترکوچک اکی را درنزدیکی محل زندگیش به مدرسه ثبت نام می کنند .
زندگی راحتی داشتند نیکی هم همه نیازهایش را برآورده می کرد هیچ کم کسری در زندگی نداشت
دوهفته ای نگذشته بود که خانواده نیکی اطلاع پیدا می کنندکه نیکی با اکی ازدواج کرده باوجودیکه همسر نیکی نزدیکه یکسال بود عدم تمکین داشت با نیکی ارتباط عاطفی نداشتند خودش بارها گفته بود برو زن بگیر ناراحت عصبانی شده بود بچه های نیکی را برعلیه پدرشان نحریک می کرد که بچه ها دخالت کنند ناراحت می شه می گه شما شما در زندگی خصوصی ما دخالت نکنید. بچه ها می پرسند که مادر می گه زن گرفته ای چرا مگر مادرما چشه؟ نیکی میگه ازخودش سوال کنیدکه چشه خودش گفته من مریظم ناراحتی دارم برو زن بگیر ( بچه ها چون هیچ کدام زن نداشتند نمی دانستندکه یک مرددرچنین مواقعی چه می کشد ) مردیکه تمام عمر خود را از نوجوانی بدون اینکه کسی کمکش کرده خودش به تنهائی زندگی را تامین کرده توقع دارد که همسرش به او احترام بگذارد اونا درک کند در زندگی کمک فکریش باشد که نبود درصورتی که با کوچک ترین حرف قحر میکرد دیگه بانیکی حرف نمی زد اعصاب اورا خوردمی کرده .خلاصه نیکی به بچه ها می گه من با مادرتان مشگل دارم اگر خیلی ناراحته میتونه طلاق بگیرد منهم طبق قانون تمام حق حقوقش را میپردازم هرچه قانون بگه قبول میکنم تاطلاقش بدهم .نمی خواهم بااون زندگی کنم.چند روز بعد نیکی سه تا از خواهر های همسرش را که در تهران زندگی می کردن دعوت می کند در رابطه با طلاق دادن خواهرشان با آنها صحبت می کنه می گه که من و خواهرتان مدت هاست اختلاف داریم نمی توانیم باهم زندگی راحتی داشته باشیم و مدت زیادی است که ارتباط عاطفی بین ما قطع شده من مجبور شدم که با زنیکه شوهرش مرده وخوانوادش را می شناسم ازنظرمالی نیاز به کمک دارد کمک کنم .اونهم خودش دوست داره بامن زندگی کنه از نظر مالی چیزی نداره ولی حقوق شوهرش را می گیرد و کاری به زندگی خواهرتان یا بچه های من ندارد ولی خواهرتان خیلی ناراحته می خوام با توافق هم تمام حق وحقو ق و مهریش را بدم بعد طلاقش بدهم اینکه زندگی نیست ماداریم تا کی می خواهیم خودمونو گول بزنیم وقتی خواهرتان به هرکی می رسد پشت سر من حرف هایی می زنه میکه شوهرم بد اخلاقه ورفتارش خوب نیست .چگونه بااون زندگی کنم خواهرا که میدانستند خواهرشان چه اخلاقی داره بارها نیکی با آنها درباره رفتارش گفته بود درجریان بودن می دونستند که خیلی وقته باهم اختلاف دارن با همسر نیکی صحبت می کنند .
به این نتیجه می رسند که اکه خواهرشان درخانه شوهرش باشد بهتر از طلاق گرفتنه به نیکی می گن که شما فکر کنید که خواهرمارا طلاق دادی باید کسی باشه که از بچه ها مواظبت کند یانه اون همین جا زندگی می کند از بچه ها مواظبت می کند با شما هم هیچ کاری ندارد.شما هم با او کاری نداشته باش برای نیکی زندگی در کنار او خیلی مشگل بود دوست داشت ازاو جدا بشه ولی بچه هایش راهم خیلی دوست داشت نمی خواست بچه ها که بزرگ شده بودن موقع زن گرفتن یا زمان ازدواج دخترش بگویند پدر مادرشان ازهم جدا شدند . بعدها برایشان مشگلی پیش بیاید قبول می کند که همسرش بماند از بچه ها وزندگی مواظبت کند. کاری به کارهم نداشته
باشند باوجود اینکه همسر نیکی قبول کرده بود که کاری به کار نیکی نداشته باشه ولی بازهم زندگی را برای نیکی و خودش خراب می کرد خودش هم روز خوشی نداشت . نیکی فقط به خاطر بچه هایش بود که قبول کرده بود اون تو خانه نیکی بماند و زندگی آنهارا تامین می کرد نمی گذاشت کوچکترین کم کسری داشته باشند .
نیکی مدتی بود با همسردوم زندگی آرامی داشتندهمیشه نهار خونه اکی بود وشبها به خانه خودش می رفت وهمسردومش با خانواده نیکی کاری نداشت بعد از مدتی به خاطر مشگلاتی که از طرف پیر دختری که از طرف عمو یش که نیکی مغازه را ازش خریده بودبرای کار پیش نیکی معرفی کرده بود تا کار فیلم برداریی یاد بگیره نیکی چند باری اون را باپسرش برای کمک ویاد گرفتن به مجالس عروسی می فرستاد ولی پسرش از رفتار دختره ناراحت بود باخودش نمی برد نیکی هم اورا برای کارهای ساده جشن تولدی میفرستاد ولی مشگلاتی ایجاد میکرد به همه خود را به عنوان فیلم بردار نیکی معرفی میکرد نیکی هم نمی خواست با اون کار کند زمانی که برای کمک به فیلم برداری میرفت ناراحتی ایجاد میکرد هیچ کس از فیلم بردارهای مردنمی خواستند ببرنش سر فیلم برداری اونهم درمغازه می آمدایجاد ناراحتی میکرد درضمن کار عکاسی دیگه از رونق افتاده ودرآمدکم شده ومشگلات فیلم برداری عروسی زیاد بود پسر بزرگ نیکی هم مستقل جایی در بالا شهر اجاره کرده کار میکردرفته ومستقل شده بود نیکی وبه فکر تغیر شغل دیکه ای بودچونکه کار عکاسی خراب بود درآمدی نداشت از طرفی آن پیردختر برای نیکی همیشه مضاحمت ایجاد میکرد تا اینکه مغازه را می فروشد به دنبال ملکی با مقازه که آپارتمان داشته باشه تا اکی راهم پیش خودش ببره که کرایه نده فکر میکند.
بعداز فروختن مغازه به فکر کار دیگه ای بود تا اینکه ملکی برای خریدن پیدامی کند که دو طبقه آپارتمان ودو مغازه با جواز املاکی وآژانس داشت .کل پولی از فروش مغازه برایش مانده بود با یک واحد آپارتمان که درسیزده آبان داشت و یگ واحد آپارتمان نزدیک مغازه در طبقه سوم داشت همه راباهم می فرشد یک ملک با دو مقازه و دو واحد آپارتمان قد یمی ساز میخرد ولی باز کم میاره مجبورمیشه آپارتمانهای ملک را رهن بده با پول رهن خود ملک وپول مغازه وآپارتمانها یش آن ملک رابخرد یکی از مغازه های ملک که آژانس بود از حیاط ملک گرفته وساخته شده بود از نظر شهرداری خلاف بوده ولی جواز گرفته اجاره داده بود ومشغول کار بودندفروشنده به نیکی میگه اگربخواهی آژانس را داشته باشی نمی توانم سند قطغی بنام بزنم باید مغازه را تخریب کنیم تا سند قطعی بزنیم ولی میتونم وکالت بلاعزل بزنم خودت هر وقت تونستی پایان کار مغازه آزانس را بگیری کل ملک را بنام خودت قطعی بزنی تاآن موقع هم آژانس رامیتونی اجاره بدهی درآمدی داشته باشی نیکی بعداز پیگیری وپرسیدن از دفتر خون قبول میکنه میرن دفترخونه وکالت میزنند بعدن خود نیکی با وکالتی که داشت بامراجعه به اتحادیه املاک جواز را به نام خودش میزنه به اسم املاک ارشاد تغیر نام میده در مغازه املاک شروع به فعالیت می کند با اکی هم آپارتمانی در محدوده محل کارش اجاره می کنند مستقر می شوند در مغازه املا کی شخصی که قبلا کار می کرد بانیکی موافقط می کنندبرای نیکی کار کنند. مدتی گذشت نیکی برای ناهار پیش همسر دوم اکی می رفت وشبها در خانه خودش مشگلی نبودولی همچنان بازنش ارتباط عاطفی نداشت ولی باآرامش زندگی می کردند . تا اینکه که پسر اکی که هیچ وقت بعداز فوت پدرش به مادرش سر نمی زد پیداش می شه که بادختری آشنا شده ودوسالی بود که ازدواج کرده بود در خانه پدر زنش زندگی می کرده که با پدر زنش اختلاف پیدا می کنند از خانه بیرونشان میکند میاد خونه نیکی می گه که قرار است خانه اجاره کنیم برویم چند روزی مهمان شما هستیم . ولی آنها چند وقتی که در خانه اکی بودند به دنبال خانه نمی رفتند. چونکه پولی نداشتند . ازموقئی هم که آمده بودند همیشه زن وشوهر باهم درگیری داشتند تاجائی که به هم باصدای بلند فحش وناسزا می گفتند باعث آبرو ریزی درمحل شده بودند نیکی که از وضعیت خانه که آسایش نداشت اکی هم نمی توانست کاری بکند به قول خودش پچه شه چکار میتواند بکند مشگلاتی پیش آمده بود حتی پسرش نزدیک بود که با نیکی درگیر شود دیگه از وضعیت آن خانه خیلی ناراحت بودبه اکی میگه همین خونه بشین باپسرت و عروست باهم زندگی کن اکی هم میگه خودت میدونی نیکی هم آنها را ترک می کنداز آن روز دیگر ارتباط بین آنها قطع میشود.بعداز رفتن نیکی دوهفته ای نگذشته بود که اکی زنگ میزنه که من طلاق میخام مهریم رابده مهریش که 5 سکه تمام بهار بود حساب میکند به قیمت روز میگویدبیا بگیر.فردای آنروز میادپولش رامی گیره نیکی ناراحت میشه فکر میکرده که پسرش بره دیگه مشگل حل میشه ازآن روز دیگه ارتبات شان باهم قطع میشه . پسر اکی که سرکارنمی رفت بازنش هم همیشه درحال دعوا ودادبیداد کردن بوده . تااینکه اعصاب اکی به هم می ریزد ناراحتی اعصاب میگیره با آنها درگیر می شود بیرونشون می کند . پسرش می ره پیش خواهر بزرگش که شوهرش در کار پخش لباس زنانه فعالیت می کرد بادامادشان کار کند و در آپارتمان اجاره ای آنها باهم زندگی کنند. بعداز مدتی اکی که بابت مخارج زندگی وکرایه آپارتمان به مشگل برمی خورد اجاره آپارتمان را نمی تونه پرداخت کند مجبور میشه که آنجارا تخلیه کند آپارتمان کوچک با پول پیش کمتر اجاره کند درنتیجه آپارتمان کوچکی درحدود سی متر اجاره می کند به آنجا نقل مکان می کند درموقع اصاص کشی پای اکی می شکند گچ می گیرند هنوز درست جابجا نشده خانه نشین می شود.
بعداز تقریبا 6 ماه دختراکی به نیکی زنگ می زند که مادرم پایش شکسته آپارتمان راهم عوض کردیم . مادرم می گه به نیکی بگو بیاد کارش دارم نیکی آدرس خانه جدید را می گیره میر ه. می بیند آپا رتمانی خیلی کوچک درطبقه دوم ساختمان اجاره کرده که جا برای مبلمانش نبوده آنهارا به پائین ترین قیمت فروخته .خودش هم پایش شکسته وسایل ها دور برش ریخت است . کمک می کند لوازم هاراجابجا می کند خانه را سروسامان می دهد .نیکی ازاین پیش آمد ی که برای اکی اتفاق افتاده بود نگران اکی شد. ازآن موقع هرروز به اکی سر میزد کم وکسری نداشته باشد پاش شکسته بود دخترش هم زیاد نمی توانست کمک کند نبکی می رفت کمک می کرد . اکی ازاینکه پسرش آزارش داده وچقدر مشگلات بعداز رفتن نیکی داشته پشیمان شده بود به نیکی پیشنهاد می کنه که دوباره پیش مابیا نیکی هم موقعیت اونو می بینه دوبار ه قبول می کنه صیقه یک ساله محرمیت بنویسه تا بتواند آزاد به خانه اکی رفت وآمد کند تا کمکی ازنظر مالی وخردو خوراک برایش باشد.دیگر ازپسر اکی خبری نبود اکی هم خبری ازآنها نداشت میگه پسرم که دیگه نمی آید باخواهرش زندگی می کند پیش شوهرش هم کار می کند دیگه باما کاری نداردبعداز یک سال مدت قرارداد اجاره خانه به پایان رسیده بود چون آپارتمان کوچک بود تخلیه کردند آپارتمان بزرگتر اجاره کرده وسائل را به آپارتمان جدید می برند حالا دختر اکی بزرگ شده بود ولی مادرش را آزار میداد حرف اورا گوش نمیداد بعضی مواقع به کلاس نمی رفت درس نمی خواند معلم هایش مادرش را درمدرسه می خواستند نیکی هم هرچه با اون حرف می زد گوش نمیداد.آنزمان هم بعداز مدتی از طرف شهرداری منطقه مغازه نیکی ورقه ای به نیکی میدن که نوشته بود کسانی که قبل از سال هشتاد خلافی درساخت ساز داشتند نتوانستندپایان کار بگیرن به شهداری منطقه مراجعه کنند نیکی که به خاطرخلاف مغازه آژانس ملک را نمی توانست پایان کار بکیردبه شهرداری مراجعه میکند مدارک می برد رخواست رسیدگی به خلاف مغازه آژانس میدهدتاپایان کار بگیردبابرسی مدارک میگن از زمان ساخت مغازه تا الان دارایی مغازه وکلیه بدهی های ملکت را پرداخت کن فیشهایش را بیارتا رسیدگی کنیم نیکی نزدیک یکماه رفت وآمد وپرداخت تقریبا پانصد هزارتومان آن موفع فیش هایش را برد شهرداری تحویل داد گفتتند چند روز یگه بیا نیکی چند روز بعد می رود به شهرداری برای جواب درخواستش میکن برو حسابداری فیش پرداختی رابگیر ببرپرداخت کن بیار نیکی فیش را میگیره میبینه که مبلغ چهار ملیون نومان باید بپردازد
براش مشگل بود چهار ملیو ن رانقد پرداخت گند کفتند می توانی کمی نقد والباقی را اقصاد پرداخت کنی فیش راببر پیش ریس امضا کنه بیارتا اقساطی پرداخت کنی نیکی فیش رامی بره پیش
ریس شهرداری که امضاکند ریس فیش را می بینه میگه آدرس مغازه کجاست نیکی میگه میدان هاشمی آژانس جعفری ریس شهرداری فیش را پاره میکنه که کی گفته به شما پایان کار بدهند بایدمغازه آژانس تخریب شود نیگی هرچه گفت که خودتان نامه دادید ریس کفت بهیچ وچه نمیتونی پایان کار بگیری باید بری تخریب کنی هرچه نیکی اسرارکرد
کلی دوندگی کردم پانصد هزلرتومان بابت دارایی دادم قبول نکرد .بعدن نیکی فهمیدمالک قبلی ملک باشهردار منطقه دوست بوده این خلاف را انجام داده بود آن موقع اقدامی نکرده بوده حالا که پرونده را دیده یادش افتاده که خلاف مغازه آژانس که مالکش بنام جعفری بوده موافقت نکرده نیکی که دربدترین زمان کاری بود درآمدی نداشت وکلی هم هزینه دارایی داده بوداز طرف شهر داری آمدن درآژنس را پلمم کردن ازطرفی درآمد املاک هم کم شده بوددرآمدی نداشت کل ملک را بادو واحد آپارتمان رابدون اینکه پایان کار بگیرد فروخت پولی که بابت رهن دوواحد گرفته بود راهم پرداخت مقداری هم از خواهرزنش موفع خریدن ملک گرفته بود ماهانه مبلقی می پرداخت تصفیه کرد باپولی که براش مانده بود نمی توانست مغازه یاملکی که مغازه داشته باشه درمحل خوب بخرد
چگونگی رفتن دوباره نیکی ازپیش اکی.
اززمانیکه مشگالاتی درزندکی دختربزرگه اکی پیش آمد که منجر به طلاق گرفتن از شوهرش شد و بعدش باماشین تصادف کرد مدتی در بیمارستان بستری بود
بچه هایش را مادر شوهرش بردبود پیش خودش اکی هم مریض را بعداز مرخصی ازبیمارستان به خانه اش آورد تا ازاوپرستاری کند دخترش نمی توانست حرکت کند . مدتی نیکی هم هروقت میرفت خانه به او کمک می کرد اکی هم که شده بود پرستار مریض دقیقه به دقیقه دستور میداد اکی دیکر زندگی خودش ازیاد رفته بود همیشه هم مهمون برای دیدن مریض می آمد اکی که ازکار زیاد وازدست دخترش کلافه شده بود بانیکی هم دعوا می کرد چند ماه بدین منوال گذشت نیکی دید دیگه دختر بزرگه اکی آنجا ماندگار شده رفت و آمد مد به اون خونه زیادشده اکی هم به خاطر دختر کوچک اش که نیکی می گفت چرا هر کاری می کند جلوش را نمی گیری بانیکی برخورد بدی داشت بااو بد رفتاری می کردنیکی که می بیند آن خانه خیلی شلوغ شده جای اون دیگه آنجا نیست آنها را ترک می کند از طرفی کسب و کار نیکی خراب شده بود که مجبور شدکل ملک با مغازه و دو واحد آپارتمان را بفروشه باپولی که گرفت پول رهنی که بابت دو واحد آپارتمان گرفته بود ونزدیک بیست ملیون تومن از خواهر زنش گرفته بود ماهیانه مبلقی به اون میداد بهش برگردوند. الباقی را یک مغازه داخل یک پاساژ خریدو با یک واحد آپارتماه 70 متری درخیابان سرسبیل بازسازی کرد که اجاره بده کمک خرجی داشته باشه به املاک یکی از دوستاش برای اجاره سپرده بود خودش هم مشقول بازسازی مغازه بود که بعد از چند روز از املااک دوستش زنگ میزنه که برای آپارتمانت مشتری برای خرید هست بیا بفروشیم . برات یک واحد دیگه می خرم شما سلیقت برای بازسازی خوبه قیمت دادم طرف خریداره . نزدیکه سه چار ملیون سود می کنی نیکی خونه را به قیمت 23 ملیون قولنامه مینویسه 7 ملیون بعانه می گیره الباقی دردونوبت پانزد روزه تا کاراش انجام بشه برن سند بزنند نیکی مشغول بازسازی مغازه بود بعد پانزده روز املاکی زنگ میزنه بیا مبلغ مرحله دوم را بگیر نیکی میره املاکی میگه دراین چند روز ملک قیمتش دوبرابر شده با پول این آپارتمان دیکه نمیتونی جایی بخری من می خواستم بلکه معامله را فصخ کنم ولی خردار یک خانوم بادوبچه کوچک نتونستم کاری بکنم نیکی میگه مهم نیست شده دیگه خدا بزرگه پولش را می گیره برمی گرده مغازش را بازسازی میکنه برای فروش مبایل ولوازم مبایل مدتی مشغول کار مبایل فروشی بعد نبود ولی مقازه های زیادی مبایل فروشی اطراف نیکی بازشد دیگه درآمدی نداشت تااینکه جمع کرد مغازه را به اجاره داد به بیمه ایران در این مدت که بیکار بود با پول خونه درسال 86 بود که زمینی در در مازندران منطقه نور چمستان 1216 متر رابه مبلغ تقریبا بیست ملیون تومان می خرد. زمان قرارداد یک ساله مغازه با بیمه ایران تمام نشده بود که تخلیه کردن گفتند مشتری ندارند.خلاصه نیکی مغازه را می فروشد به دنبال جمع آوری سوابق وپرداخت حق بیمه می رود همه را جمع می کند از سی سال هم بیشتر می شود به شعبه تامین اجتمائی می رود درخواست باز نشستگی میدهد بعداز چند ماه رسیدگی به سوابق وپرداختی های نیکی با باز نشستگی او موافقت می کنند ومستمری بگیر میشود ماهیانه مبلغی حقوق دریافت می کند.نیکی در خانواده خود بچه ها یکی ازدواج کرده بود دومی هم درحال زن گرفتن بود ودخترش هم عقد کرده بود . نیکی که آپارتمانش درطبقه سوم قرار داشت وآسانسور نداشت رفت وآمد مشگل بود از طریق آگهی روزنامه آنجا را می فروشه و آپارتمانی درطبقه اول همان محدوده خریداری می کند باسلیقه خودش آنرا بازسازی می کنه در مدت بازسازی پیش خودش می گه.با همسرم صحبت کنم که دیکه بازنشسته شده ام و بچه ها هم می خواهند برند دیگه دوتا عروس داریم با یک داماد بیا تا درست باهم زندگی کنیم حتی اطاق خواب را مرتب می کند بعداز اینکه کارهای بازسازی تمام می شود پسر نیکی عروسی می کند می رود به آپارتمان خودش دختر نیکی هم ازدواج می کند می رود خانه خودش یک پسردیگه نیکی چندسالی بودکه ازدواج کرده رفته بود پسر سومی نیکی هم مستقل برای خودش کارگاهی اجاره کردبود کارمی کرد مجردی زندگی می کرد نیکی که فکر می کرد همسرش بادیدن اینکه شوهرش مدتی توخونه بنایی میکنه با همسر دومش هم قطع رابطه کرده اطاق خواب را روبراه کرده تخت خواب دونفره خریده اطاق را مرتب کرده خودش پاپیش بگذارد چیزی بگه آشتی کند تا باهم به خوبی زندگی کنند. ولی خبری نبود به تمام این زحمات وکارهای نیکی براش انجام می داد بی اعتناء بود تا اینکه نیکی اورا صدا می کند به اطاق خودش تا باهم صحبت کنند میگه که دیگه بچه ها رفتن من موندم و تو یگ حقوق بازنشستگی هم می گیریم گذشته را تمومش کن دیگه باهم زندگی گنیم اینجوری که نمیشه زندگی کرد . زن نیکی گوئی اصلا هیچ کدام از حرفهای نیکی را نفهمیده باشد می گوید باز شروع کردی می ره به اطاق خودش درب رامی بنده نیکی که ازاین کار اون عصبانی می شه می گه مگه باتو نبودم عجب آدمی هستی چرا جواب ندادی رفتی . مثل اینکه حرف حساب سرت نمیشه مگه تو انسان نیستی حیف این زهمات ومخارج که برای خونه خرج کردم حالا ببین هرجوریکه باشد طلاقت میدهم .فردای آن روز زن نیکی به پسربزرگش زنگ میزند که پدرت باز شروع کرده هرچی ازدهنش درمی آید به من می گه تهدیدم می کند که طلاقت میدم شب که نیکی میاد خانه می بیند پسر وعروسش آمدن حال و احوال می کنند بعداز شام جلو تلوزیون نشسته بودن زن نیکی می رود اطاق پسرش هم پشت سرش نیکی را صدا می کند نیکی می رود پسرش می گوید بازچی شده .مادرم می گوید پدرت هرچه ازدهنش درآمد به من گفته وتهدیدم کرده که طلاقت میدم. نیکی می گوید آره می خام طلاقش بدهم کسی که هیچی نمی فهمد حرف حالیش نیست چگونه باید بااون زندگی کرد هرچه باهاش صحبت کردم باز طبق معمول گفت باز شروع کردی . آره می خواهم طلاقش بدهم هرچقد رهم قانون بگویدبه او میدهم.پسر نیکی بدونه اینکه درست قضاوت کند می گه پس ماوکیل می گیریم شماهم برو وکیل بگیر. نیکی میگه پس شماهم خیلی واردی باشه برو وکیل بگیر . درصورتی که ما گفتن پسر نیکی نشان از همایت او از مادرش بود همین جمله ها باعث می شد اختلاف ها زیاد بشه زن نیکی حدود پانزده سال بود که با شوهرش نیکی قطع رابطه کرده چه دلیلی بهتر ازاین برای طلاق دادنش بود
واقعا چه دنیائی بچه هاهمیشه ازمادرشان حمایت می کنند درصورتیکه مشگلات زندگی زیادش به دوش پدر است که اصلا ازطرف بچه ها نادیده گرفته می شود پدر بخاطر راحتی آنها ومخارج خورد و خوراکشان چه سختی ها کشیده وپیش خودش گفته باید با همین زنم به هر سختی که است مدارا کنم مبادا بدون مادر بچه هابرایشان سخت بگذره یامشگلی پیش بیادالبته نا گفته نماند بخاطر دخالت وحمایت بیجای یعضی ازبچه ها در مورد زتدگی پدر مادر ها و بخاطر دلسوزی از انهاو قضاوت بی مورد در باره آنها باعث ازهم پاچیدن خانواده می شوند باز نیکی تحمل می کندحرفی نمی زند تا ببیند چی پیش می آید. نیکی که قصد داشت که باهمسرش آخر عمری زندگی راحتی داشته باشد .
توانست سه دانگ ازسرقفلی مغازه کوچک هشت متری باجوازطلا فروشی که حدود ده سال بسته بوده رابه صورت قولنامه ای خریداری کند آنجا کار تعمیرات طلا انجام بده تمام مخارج راه اندازی تعمیرات داخل مغازه وکلیه مالیات دارایی وغیره راخودش پرداخت کندتا زمانی که توانست سه دنگه دیگر را به شرط اینکه بتونه سند بزند ازفروشنده بخره مغازه راتمیز وروبراه کرد چون علاقه به کارتعمیرات طلا و نقره داشت توانست ومجوز تعمیرات را بگیرد درنتیجه مشغول به کار شد کم کم مغازه را راهاندازی کرددرآمدی متوسط داشت ولی سختی هایی هم داشت چندسالی که کار کرد زیاد پیشرفتی نداشت مخارج مقازه زیاد بود در محدوده کاری خوبی نبود فقط مخارج زندگی تامین میشد دردسرهای زیادی داشت رفت رفته درآمد کمتر شد می خواست مغازه رابفروشد نمی توانست چون سرقفلی بود ومالک اجازه فروش نمی داد مگر اینکه به خودش بفروشد ولی مالک خیلی ارزون میخرید خلاصه مدتی خودش را سرگرم کردتا اینکه کل ملک را مالکین دونفرباجناق شریک بودند برای فروش گذاشتند. خریدار پیداشد قرار شد کل ملک را با مغازه ها یش باهم بخرد چون می خواست تخریب و نوسازی کند . نیکی که سه دانگ از مغازه بنامش بودبرای سه دانگ دیگر مغازه به حاجی زنگ می زنه اگرسه دانگ مغازه را فروشنده هستیدخریدار هست اونهم میگه من سه دانگ خودم را واگذار کردم ولی به من سپردند اگه مشتری بود فروشنده هستم نیکی آدرس خریدار سه دانگ را می گیرد می رود پیشش میگه سه دانگه مقازه که ازحاجی خریدید به من گفت می فروشیدچون سه دانگش من خریدم تعمیراط طلا دارم ولی محله اش برای کار خوب نیست من هم میخوام به فروشم اکه میخواهید شما بخرید طرف جای مغازه را قبلا دیده بوده می گه من نمی خوام به خرم شما چند می خریدنیکی می گه چند قیمت گذاشتید طرف می گه مدارکش همین جاست یکصدملیون تومان میگیرم وکالت بلاعزل نام شما میزنم همه مخارجش با شماخلاسه چونه میزنه تا نوهزارتومان می خرد .مغازه نیکی مشگلش حل میشو د هرسه مغازه درباره قیمت سر قفلیهای مغازهها باهم بعاز چند بار جلسه به توافق می رسند نیکی قیمت ششدانگ مغازه راتاسیصد هزلر تومان قولنامه می نویسه به شرطی که بدهی های دارایی ومفاسه حساب وکل بدهی شهرداری رابرداخت کند . بیعانه دریافت می کند تا برای مفاسا حساب دارایی و شهرداری را بگیرد . تقریبا دوماه طول کشید تااز دارایی وشهرداری به توانند مفاسا بگیرد مغازه نیکی درحدودهفت سال همه ساله اظهار نامه رابامبلغ دوملیون تومان رد کرده بود وقتی دارایی برای تصفیه بدهی ها رفت برای یک مغازه هشت متری میدان رشدیه منطقه 11بود که اصلا درآمدی نداشت سالیانه سیزده ملیون تومان از سال88 تا 95 مالیاط نوشته بودن با چه قدر رفت وآمد فقط تادوسالش تونست کم کند تقربا شست ملیون توما ن به غیرازاظها رنامه ها که همه ساله دوملیون تومان پرداخت کرده بود پرداخت کردتا مفا ساحساب کرفت برد دفتر خونه وکالت بلا عزل زدن به نام مالک جدید با پولی که برای نیکی مانه بود از فروش آن مغازه دیگه جایی نمی توانست مغازه بخرد به خاطر اداره دارایی که واقعا در حقش ظلم شد خیلی ناراهت بود دیگه فکر مغازه خریدن نمی کرد.درسال 1386 زمینی به متراج 1216 متر درمازندران بین شهر آمل و نور محدوده چمستان روستا ی جلیکان علیا روبروی دیوار بهدشت خریده بود که در آینده بتواند درخت کاری کند ویک ویلای کوچک بسازد چون پول کافی نداشت همچنان مانده بود سال 1393 بود که همسایه بقلیش زنگ میزنه باهم شریکی توزمینمون چاه بزنیم یکی از دوستاش شمال بود به اون میگه با مالک بقلی باهم درخواست حفر چاه میدن مجوز حفر چاه میگیرن ولی برق را نتونستن بگیرن به دلیل ردشدن سیم برق سه فاز که باید رفع حریم میکردن تعداد12 تیر برق را باید جابهجا میکردن هزینه زیادی داشت نداشتن همچنان بلا استفاده مانده بود .
تا اینکه نیکی سال 1395بعد از فروختن مغازه وخلاص شدن از دست دارایی شهرداری تهران به شمال میره که زمین را سربزندباکمال تعجب می بینه که یک انباری
سمت درب ورودی ساخته اند وداخل هم مقداری چوب ریختن ویگ قپان بزرگ ماشین نصب کردن چوب فروشی راه انداختن سیم برق هم از زمین روبرویی کشیدن
شخصی که ادعا می کردمن زمین را اجاره کردم ظاهرا بازمین بغلی من اشتباه شده بوده باپیگیری تخلیه کرده رفتند. با شرایتی که پیش آمده بود نیکی باسرمایه ای که داشت تصمیم گرفت خونه ای بسازه والباقی زمین را درخت کاری کند نقشه ای برای ساخت خونه داخل زمین مشخص می کند. بایک سازنده از بو میان محل قرارداد نوشته و پی ریزی وآلماتوربندی را کنترات میده انجام می دهند و سفت کاری وبقیه کارهارا خودش بنا وکارگر تهیه کرده باکمک ونظارت خودش کم کم انجام می دهد نزدیکه دوسال که خیلی وقت ها تنها بود اولش که جای خواب نداشت ویلایی کوچک پسراش شریکی در روستای ورازده علیا تقریبا سه کیلومتری محل زمین فاصله داشت به تنهایی زندگی می کرد تااینکه کم کم خانم اکی که سکته کرده بود خوب شد به نیکی زنگ زدمی خام بیام شمال ازاون موقع درماه چند روزی اکی را باخود می آورد شمال هم تنها نبود هم اکی براش کمک بود غذا درست میکرد خوب بود.ساخت خونه به جایی رسید که بتواند خونه خودش زندگی کند وپیگیری کارها باشد. تمام کارهای برق ولوله کشی آب را خودش وباکمک شوهر خواهرش که پسردایی ش هم بو انجام داد با حقوق بازنشستکی ومقداری طلا داشت کم کم تا دوسال طول کشیدتا ویلا را تکمیل کند . ( نا گفته نماند شغل اصلی نیکی تاسیساتی بود) بعداز ساختن خانه محل درخت هارا مشخص کرد .
چون زمین نزدیک چندین سال بدون استفاده بوده خاکش برای کاشت درخت خوب نبود خاک روس وسنگ داشت چند ماشین خاک ومقداری کود باخاک زمین مخلوت کردندبعد درحدود120 اصله درخت میوه مرکبات وسیاه ریشه وچند عدددرخت گل کاشتند. به خاطر علاقه ای که به باغبانی دارد به درختها رسیدگی می کند . وتمام کارهای باغ و ویلا را خودش رسیدگی می کندبعاز اتمام وتکمیل بنایی باهمسرش دردر همان جا سکو نت دارد گاهی به تهران برای دیدن فرزندان ونوه هاش می روند یا آنها به دیدنشام می آیند. باماهیانه دریافتی ازتامین اجتمایی وگاهی هم اگر کارلول کشی آهنکری پیش بیاد انجام میدهدکمک خرجی درمی آید. تا اینکه درسال 1397 درخواست انشعاب برق و گازدادکه از شرکت گاز انشعاب دریافت گرفت ولی اداره برق پس از ثبت در سامانه و پیگیری زیاد بازدید کردند گفتند تعدادی تیر برق فشا ر قوی از داخل زمین های شما رد شده به طرف زمین های بهدشت باید جمع آوری کنید رفع حریم نماییدتا بتوانید انشعاب برق بگیرید . با پیگیری که انجام دادنذ تیر برق ها که تقریبا 11 عدد بود مربوط به شرکت بهدشت بود مراجعه کردند مسؤل شرکت گفتند خودتان اقدام به جمع آوری نمایید شرکت هزینه ای نمیتواند بکند با توجه به هزینه ی زیادی که داشت موفق به جمع آوری تیربرق ها و جابه جایی تیر برق ها و نشدند. بعداز چند سال زمینهای بقل دستی ساخت شد تعدادی همسایگان و مغازه داران با هم مبالغی مشارکتی که سهم هرکدام چهل ملیون تومان شد برای جابه جایی تیر برق ها و رفع حریم با هماهنگی اداره برق به پیمانکار توسط یک نفر که از همسایه ها مالک یکی از قواره زمین های ماست انتخاب وانجام دادند وبعداز پایان کار باسرمایه خودش درخواست تابلو برق کرده و اداره برق ترانس برق درنزدیکی زمینش گذاشته وایشان کنتور برق گرفته است نیکی هم باتوجه به اینکه درسال 1396 خانه را احداث کرده برای درخواست برق مراجعه کردموفق به دریافت برق نشد . اول گفتند باید پروانه چاه را تمدید کنید بعد از ثبت در سامانه وپیگری پروانه چاه را تمدید کردند بردن گفتند می آیم بازدید بعد چندروز برای بازدید آمدند موقیت ملک وفاصله خونه وتیر برق را اندازه گیری کردن نقشه خونه راکشیدن رفتند خبری نشد تااینکه به شرکت توزیع نیروی برقق مازندران مراجعه کردند تا حالا که خبری نیست هیچ جواب قانع کننده ای ندادند در صورتی که تابلو برق درسی متری خونه نیکی هست همچنان از کنتر همسایه ها برق گرفته که مشگلاتی دارد.همسرش اکی هم چند روزی پیش نیکی بود حالش خوب بود دلتنگ دخترش شد دوست داشت بره نهران نیکی می بردتهرانبرمیگرده شمال تااینکه یکروز دختر اکی زنگ می زند مادرم سکته کرده بیمارستانه نیکی میره ملاقاتش می بینه ی سمت چپ وپای چپ از کار افتاده دخترش می گه شب خوابیدنزدیک صبح سکته کرده بیمارستانه تحت درمانه نیکی میره ملاقات حالش رامیپرسه اکی تا نیکی را میبینه شروع میکنه گریه کردن حرف زدنش هم مشگل شده بود نمی تونست درست حرف بزند نیکی که خیلی ناراحت شده بود کمی بااکی صحبت کرد انشاالا خوب میشی میام می برمت شمال هوای شمال خوب برات دلداریش میده میام پیشت سر میزنم اکی را می خندونه خوشحال میشه این سومین سکته مغزی که اکی زده چند ماه که هنوز خوب نشده بخاطر اینکه نمی تونه از جاش بلند بشه یا راه بره مشگل بود که نیکی بتونه ازاون مراقبت کنه درصورتیکه خیلی دوست داشت ببردش شمال پیش خودش تااینکه بعد از چندروز دختر کوچک اکی
که باشوهرش اختلاف داشت باهم درگیر میشند به خواهرش که در کرج زندگی میکرد زنگ میزنه که بیا مادر اکی راببرمن با شوهرم درگیری دارم مادرهم حالش خوب نیست خواهربزرگش میره اکی را می بره خونه خودش . اکی بعد از یکماه که پیش دوختر بزرگش بود یک با ردیگه سکنه مغزی میکنه به حالت کما میره ازطریقه آژانس
به بیمارستان انتقال میدن بستری میشودبه نیکی هم زنگ میزنند که اکی در بیمارستانه وبه حالت کماست نیکی ازشمال میره بیمارستان می بینه کما رفته بادستگاه
نگداری می شود دکترش میگفت که حالش خوب نیست امید ی برای زنده بودنش نداریم . بعد از حدود یکمان اکی در بیمارستان به رحمت خدا میرود . خدارحمتش کند.