روز عروسی شما قرار است به یادماندنی ترین روز زندگیتان باشد، به همین دلیل رفتار شما باید نشاندهنده این موضوع باشد. نمی دانید در روز عروسی باید چه بکنید و چه رفتاری داشته باشید؟
خیلی مهم است که با میهمانانتان صحیح، صمیمی و قدرشناسانه برای آمدنشان به مراسمتان، رفتار کنید. مطمئن باشید اگر عروس یا دامادی قدرشناس باشید، پنج، ده یا پنجاه سال دیگر افسوس نمی خورید. همچنین باعث می شود در خاطر میهمانانتان چیزی جز عروس یا دامادی دوست داشتنی، زیبا و متواضع نخواهد ماند. یادتان باشد این میهمانی فقط درمورد شما نیست، درمورد عروس و داماد و البته میهمانان است! برای اینکه مطمئن شوید در مراسم ازدواجتان تصویری زیبا و به یادماندنی در ذهن میهمانانتان ایجاد می کنید، نکات زیر را رعایت کنید:
اگر دوست دارید، رفتارهای خوب و بدی که در عروسی های مختلف دیده اید را با ما مطرح کنید و اظهارنظرهای خودتان را به لیست ما اضافه کنید!
وصیتـی زیبـا و مانـدگار از آلبـرت انیشتیـن
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که
از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم
هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و
به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه،
زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید
آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به
حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و
شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و
آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند
و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر
هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی
پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و
بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با
صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه
اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد
بسپارید، تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم
و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست
داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی
بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...